به وبلاگ من خوش آمدید

عشق و سکس

سکس برای من لذت هم آغوشیست
 یک جهان بوسست
طغیانیست از عشق
سکس برای من یعنی در آغوش عشق گم شدن
شبانگاهان
در اتاق تاریک مسافرخانه
در آن هنگام که بارش باران موشت میکوبد بر پنچره
اتاق تاریک مسافرخانه
که نسیم خنک از پنچره باز پرده رو موج میدهد
که مرو می بوسد...
سکس برای من یعنی یکی شدن
یعنی نه من نه او
یعنی ما
سکس برای من یعنی تمام قد در وجودم احساسش کنم وقتی روی پاهایش نشسته ام
دست دور گردنش انداخته ام
دستهایش رو درو کمرم حلقه کرده
تنم به تنش میخورد
بوسه میزند بر لبو تن من
و در آن هنگامکه ارضاع میشود
دست از بوسه برمیدارد
نیم خیز میشود و من در آغوش او در هوا معلق...
در اتاق تاریک مسافرخانه
آهی میکشد آرام
محکم منو به خود میچسباند
اسم کوچک منو در گوشم نجوا میکند
آری اسم کوچک منو فریاد میکند به آرامی
وسکوت...
صدای شرشر باران...
سکس برای من مقدس است
یکی شدن است
نه یکی کردن کس و کون

یادمان باشد

یادمان باشد که :در حرکت همیشه افق های تازه هست
یادمان باشد که : دست به کاری نزنم که نتوانم آنرا برای دیگران ! تعریف کنم
یادمان باشد که : آنها که دوستشان می دارم می توانند دوستم نداشته باشند

یادمان باشد که : باور هایم شاید دروغ باشند

یادمان باشد که : لبخندم را توى آیینه جا نگذارم 
یادمان باشد که : لزومی ندارد همانقدر که تو برای من عزیزی ، من هم  برایت عزیز باشم

یادمان باشد که : محبتی که به دیگری می کنم ارضای نیاز به نمایش گذاشتن مهر خودم نباشد

یادمان باشد که : اندک است تنهایی من در مقایسه با تنهایی خورشید

یادمان باشد که : تا وقتی اوضاع بدتر نشده ! یعنی همه چیز رو به راه است

یادمان باشد که : هوشیاری یعنی زیستن با لحظه ها

یادمان باشد که : آرامش جایی فراتر از ما نیست

یادمان باشد که : من تنها نیستم ما یک جمعیتیم که تنهائیم

یادمان باشد که : برای پاسخ دادن به احمق ، باید احمق بود

یادمان باشد که : لازم است گاهی با خودم رو راست تر از این باشم که هستم

یادمان باشد که : سهم هیچکس را هیچ کجا نگذاشته اند ، هرکسی سهم خودش را می آفریند

یادمان باشد که : پیش ترها چیز هایی برایم مهم بودند که حالا دیگر مهم نیستند

یادمان باشد که : نیازمند کمک اند آنها که منتظر کمکشان نشسته ایم

یادمان باشد که : من « از این به بعد » هستم ، نه « تا به حال»

یادمان باشد که : هرگر به تمامی نا امید نمی شوی اگر تمام امیدت را به چیزی نبسته باشی

یادمان باشد که : غیر قابل تحمل وجود ندارد

یادمان باشد که : گاهی مجبور است برای راحت کردن خیال دیگران خودش را خوشحال نشان بدهد

یادمان باشد که : خوبی آنچه که ندارم اینست که نگران از دست دادن اش نخواهم بود

یادمان باشد که : با یک نگاه هم ممکن است بشکنند دل های نازک

یادمان باشد که : بجز خاطره ای هیچ نمی ماند

یادمان باشد که : وظیفه ی من اینست: «حمل باری که خودم هستم» تا آخر راه

یادمان باشد که : منتظر ِ تنها یک جرقه است ، انبار مهمات

یادمان باشد که : کار رهگذر عبور است ، گاهی بر می گردد ، گاهی نه

یادمان باشد که : در هر یقینی می توان شک کرد و این تکاپوی خرد است

یادمان باشد که :همیشه چند قدم آخر است که سخت ترین قسمت راه است

یادمان باشد که : امید ، خوشبختانه از دست دادنی نیست
یادمان باشد که : به جستجوى راه باشم ، نه همراه

چرخه نور و سایه

در پستوی ذهنم غمش تو تمام لحظه هایم لانه کرده
تمام سلولهایم رژه میروند به هنگام احساس
و دل سوار بر ماشین گذر زمان
نور تیرهای چراغ امید در کنار خیابان
که نورش گه امیدوار میکند دل رو
و چون دور میشود
ناامیدی سایه می افکند
و چقدر مشوش میکندذهن رو این نور امید و در پی آن سایه ناامیدی
وباز امید بار دیگر ناامیدی
و چقدر این چرخه نور و سایه دل رو می آزارد
و چشمها رو به شورش وامیدارد
که لشگر اشکها رو روان سازد

زیر باران خواهم رفت

زلزله ای قصر احساسم رو ویران ساخت
پادشاهش مدفون شد زیر هزاران خاطره
احساسم خشت خشت خانه ای رو از نو  بنا کرد
و دستانم بنفشه داد
وای اگر خانه امیدم رو طوفانی ویران کند
که کلبه صبری بنا خواهم کرد از جنس ساویز
اگر کلبه صبرم رو سیلی با خود ببرد
زیر باران خواهم رفت تا اشکهایم پنهان بماند

کفر نمیگویم خدایا پریشانم پریشان

کفر نمیگویم خدایا پریشانم پریشان
چه میخواهی تو از جانم
مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی
خداوندا اگر روزی زعرش خود به زیر آیی
لباس فقر پوشی
غرورت رو برای تکه نانی به زیر پای نامردان بیاندازی
وشب
آهسته و خسته
تهی دست و زبان بسته
به سوی خانه باز آیی
زمین و آسمان رو کفر میگویی 
نمیگویی؟
خداوندا اگر روزی بشر گردی
زحال بندگانت باخبر گردی
پشیمان میشوی از این خلقت از این بودن از این بدعت
خداوندا تو مسئولی
تو میدانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است ؛ چه رنجی میکشد آنکس که انسن است و از احساس سرشار است