به وبلاگ من خوش آمدید

امروز 8 فروردینه

دلم گرفته ، دلم عجب گرفته است
و هیچ چیز
نه این دقایق خوشبو ، که روی شاخه ی نارنج می شود خاموش
نه این صداقت حرفی ، که در سکوت میان دو برگ این گل شب بوست
نه هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف نمی رهاند
و فکر می کنم که این ترنم موزون حزن تا ابد شنیده خواهد شد.
سهراب سپهری

12 ﻣﺎﻩ ﮔﺬﺷﺖ

آقایون و آقایون سال نوتون پیشاپیش مبارک
12 ﻣﺎﻩ ﮔﺬﺷﺖ؛
ﺑﻌﻀﻴﺎ ﺩﻟﺸﻮﻥ ﺷﻜﺴﺖ،
ﺑﻌﻀﻴﺎ ﺩﻝ ﺷﻜﻮﻧﺪﻥ؛
ﺧﻴﻠﻴﺎ ﻋﺎﺷﻖ ﺷﺪﻥ ﻭ ﺧﻴﻠﻴﺎ ﺗﻨﻬﺎ؛
ﺧﻴﻠﻴﺎ ﺍﺯ ﺑﻴﻨﻤﻮﻥ ﺭﻓﺘﻦ،
ﺧﯿﻠﯿﺎ ﺑﯿﻨﻤﻮﻥ ﺍﻭﻣﺪﻥ؛
ﮔﺮﻳﻪ ﻛﺮﺩﻳﻢ ﻭ ﺧﻨﺪﻳﺪﻡ،
ﺯﻧﺪﮔﻰ ﺑﺮ ﺧﻼﻑ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﻳﻤﺎﻥ ﮔﺬﺷﺖ؛.....

دقیقه 82 فیلم یکی از ما دونفر

امروز یکم دلم بیشتر از روزای دیگه گرفته بود
واسه همین رفتم کنج دیواری نشسستم زدم زیر گریه 
به آینده می اندیشیدم و گذشته را مرور می کردم
به آدما فکر می کردم به تفاوتهامون 
به آرزوهایی که در پی آنها امیدوارانه در دریای متلاطم زندگی قایق زوار در رفته ی وجودمان را پیش می رانیم.
عادت دارم زمان را تقسیم کنم به زمانهای کوچکتر
سه ماهه،چهارماهه،تا چله؛تا عید،تا تابستون ، یک سال بعد ....
بلکه تغییری ایجاد بشه 
... و امید را در روح وجودم می دمم.
امروز دوست داشتم یک سال بعد بود. می خواهم بدانم یکسال بعد کجام؟چی کارم؟ چه بلایی سرم اومده؟مسیر زندگیم به کدام سمت می وزد؟
دوست دارم یک سال بعد توونسته باشم تو کارشناسی ارشد قبول شم
می خوام معماری بخوونم
...گذشته را هم مرور کردم
همه آدما تو گذشتشون خاطرات تلخی دارند
حرفهایی که باید می گفتند و نگفتند
حرفهلیی که نباید می زدند و زدند
اتفاقهایی و حرفهایی که باعث می شن خجالت بکشیم ... گاهی غمگین ... گاهی عصبانی ...
به یاد دارم که دو سال پیش به خاطر یه پسر چقدر گریه کردم ؛ خاک تو سرم
چه زود بهش دل بستم چه زود صمیمی شدم بایه پسر غریبه
چه زود دروغهاش باورم شد مثل "دقیقه 82 فیلم یکی از ما دو نفر"
می گن گذر زمان مرهم هر زخمیست
یه جورایی راست میگن
زخمش دیگه کشنده نیست
ولی تا ابد باهام می مونه
گذر زمان تلخی خاطراتشو برام کمرنگ کرده
من هنوز هم گاهی به او فکر می کنم.

عشق ناتمام

- مواظب باش جاستین ؛ می خوری زمین.
+ چه با نمکه
- [بالبخند]خیلی هم بازیگوشه
- تو اینجا چیکار میکنی؟
+ زندگی
- کی اومدی؟
+ پارسال
- الان چیکار میکنی؟ دوست پسرت کجاست؟
+جداشدیم
- [لبخند تلخ]
+ نساختیم
جاستین : من خسته شدم بریم خونه
- باشه عزیزم الان می ریم
+ تو چیکار می کنی؟
- منم از پارتنرم جد ا شدم.با دو تا پسرام زندگی می کنم
- باید برم دنبال مارتین. امروز از طرف مدرسه اش قرار بود برن باغ وحش کلی هیجانزده بود
- من دیگه باید برم
+همین؟...
- خیلی دیر برگشتی ... خیلی دیر ...


باران می بارد
چتر را باز می کند
دست جاستین را می گیرد و از پارک ناپدید می شود
او می ماند و نیمکت...
تنهایی زیر باران خیس می شود.