به وبلاگ من خوش آمدید

رقص تانگو با مهمان ناخوانده!!!

از قبل از روانپزشک وقت ویزیت گرفته بودم منتظر تاکسی بودم که یه پیرمرد بانمک با ته ریش سفید و کلاه بافتنی پدربزرگی با پراید 50 میلیونیش بوق زد. همینکه سوار شدم گفت ظریفه هم که رفت. منم ساکت بودم. البته اونکه کاره ای نبود. منم ساکت بودم. باید کلفته بره!. منم در حالی که خندم گرفته بود همچنان ساکت بودم

به خانومی که منتظر تاکسی بود بوق زد اما روبرگردوند. بابابزرگ راننده از کوره در رفت و در حالیکه از شدت عصبانیت سرخ شده بود گفت شبیه عنتره! نگاش کن عنتر از اون خوشگلتره! و من همچنان ساکت بودم

پیرمرده با جدیت گفت راننده جاده بودم و بازنشسته شدم اما مخارج اونقدر زیاده که مجبور شدم مسافرکشی کنم که تو این یه هفته هرچی درآوردم هم باید خرج ماشینم کنم از بس درو محکم بستن که همش صدا میده . موقع پیدا شدن همچین پشتشونو میکنن و درو محکم میکوبن که انگار چه خبره!چه خبره تونه؟!!! و من همچنان ساکت بودم

دوباره یه خانومی منتظر تاکسی بود که بوق زد ولی ماجرا باز تکرار شد. پیرمرد با عصبانیت سکته آور گفت کیر راست شده ی آدم اینو ببینه می خوابه. منی که همچنان ساکت بودم دیگه نمی دونستم که چطوری جلوی خندمو بگیرم. در حالی که با انگشت، اشاره ش می کرد گفت اصلا اینو لختشو ببینی تو را خدا نگاه می کنی؟همچین میترسن که انگار چه خبره؟ چه خبره تونه؟ حالا اگه خوشگل بود سوار می شدا. یه بار خوشگل تر از گوگوشش سوار شده بود نشست صندلی جلو گفت حاجی خسته نباشی تو دیگه چرا الان وقت استراحت کردنته نه کار کردن و من همچنان ساکت بودم

پیرمرده گفت ساعت 4 بعد از ظهر به بعد کار کردن دیگه آخر کسخلیه! الان همه ی کارمندا اداره شون تعطیل شده و به زنش گفته برم با ماشین یه ده تومنی دربیارم. الان تو این ساعت سر یه مسافر سر می شکونند! . من همچنان ساکت بودم

به خدا راضیم برگردم به یه هفته پیش فقط ماشینم برگرده به شکل اولش. همه جاش تق تق توق توق صدا می ده همشم تو این یه هفته شد قبلا نبودا یعنی بیکاری خیلی بهتر از اینجور کار کردنه تو این یه هفته اعصابم بهم ریخته و من همچنان ساکت بودم

اون روز تو مسیر بازار یه پدر و پسری را سوار کردم. یهو دیدم پدره پسر دوازده سیزده ساله شو نشوند تو بغلش که مثلا پول تاکسی نده. مردم ندارن به خدا ندارن.گفتم بشونش کنارت من پوله یه نفرو می گیرم. از من اصرار و از اون انکار. پسره کله ش چسبیده بود به سقف ماشین و گردنش خم شده بود اما پدره حاضر نشد که نشد. پیرمرد می گفت و من همچنان ساکت بودم

پیره مرده درحالی که همچنان عصبانی بود گفت از صبح همه دارن ده هزارتومنی می دن دیگه هرچی پول خرد داشتم تموم شده!

حالا منه بدشانس هم پول خرد نداشتم و ده هزارتومنی را با ترس و لرز دادم!! درحالی که تو دلم خندم گرفته بود که این حاجی بدشانسه یا من

موقع پیاده شدن گفت از ما که گذشت خدا به داد جوونا برسه و من همچنان ساکت بودم

موقع بستن در اصلا نمی دونستم که چه جوری ببندمش که صدا نده تا بابا بزرگه عصبانی نشه

تو مسیر مطب روانپزشکم با خودم تو دلم به حرفای پیرمرده می خندیدم و فکر میکردم با خودم گفتم منم که هیچی حرف نزدم نکنه فکر کرده لالم نه بابا منکه به حرفاش گوش می دادم آره 
درحالیکه با خودم درگیر بودم وارد مطب روانپزشک شدم

پ.ن
من دیگه گوه بخورم مهندس ناظر یه ساختومن بشم یعنی گوه بخورم گوه بخورم گوه بخورم اینجا هم سه بار نوشتم که اگه یه بار دیگه نظارتو قبول کردم بیان بگین چی شد تو که گفته بودی گوه می خورم پس چی شد؟(از جمله مشکلات این روزای من)

چو دهانم بگرفتی به درون رفت بیانم


اینکه من هنوز نمرده ام نه اینست که نمرده ام
هزاران بار جان کنده ام هزاران بار به خاک سپرده شده ام
هر روز یه کم ، کم کم بخشی از وجودم به دردناک ترین شکل می میرد خاکستر می شود ولی هرگز تمام نمی شود
این ناتمامی و تکراری هر روزه ، بال و پر می شکاند؛ زخمِ عمیقی می نشاند
خیلی درد می کنم همه ی جانم
مگر ممکن است اینقدر چشم به راه ماندن و نمردن
در احمقانه ترین تصوراتم او برمیگشت و مرا رها نمی کرد
گمان می کردم اونم عاشقه فراموشم نمی کنه
همچو برگ سبز به اشتباه روئیده در زمستانم
که به رویای خورشید و بهار ، عاشق زمستان شد
کاش ممکن بود چون صبح بخیر شیرینی از نو متولد شد از خاکستر سرد تاریک سر برآورد و به آغوش کشیده شد