به وبلاگ من خوش آمدید

منو نبوسید ...


ولنتاین بود...
از جنگ با خدا آمده بودم!!!
گفته بودمش که نمیخوایم جنایت کنیم که
نمیخوایم قتل کنیم یا دزدی
عاشقیم عاشق
با این کارمون به کسی ظلم نمیکنیم که
خدای مهربونم...
آخه چرا اخم کردی؟
خدایا نکنه که...
...
ولنتاین بود...
خسته از جنگ با خدا آمده بودم
انتظار داشتم منو از پشت گوشی تلفن ببوست
آخه چند بار اینکارو کرده بود
نبوسید...
به زور بهم گفت دوست دارم
بعد اینکه گفت اسمش اونچیزی نیست که گفته بود
اسمش یه چیزه دیگست
گفت دروغ گفته بود...
بدون اینکه بهم بگه مواظب خودت باش .... خداحافظی کرد...
خسته بودم
پر درد
از جنگ با خدا آمده بودم...
انتظار داشتم ازش...
از پسری که گفته بود تا ته جهنمم باهات میام
انتظار بی جایی بود انگار...
ولنتاین بود...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر