به وبلاگ من خوش آمدید
امروز روز خیلی بدی داشتم
یعنی استراحت 4 روز تعطیلی را از دماغم آوردن
امسال تو مدرسه باز چند بچه طلاق ثبت نام کردن البته چند نفرشون برخلاف سالهای قبل از کلاس اول شاگرد خودمون نیستن و نامادری هم دارن
یکیشون کلاس پنجمه و همش 6ماهه که پدر و مادرش طلاق گرفتن و هم پدرش مجددا ازدواج کرده هم مادرش و نامادریش هم یه پسر 9 ساله داره یعنی این بچه جدیدا صاحب یه مادر جدید و یه برادر کوچیک شده! از این بابت که پدر مادرش طلاق گرفتن خجالت می کشه
یه دانش اموز از کلاس اول به خانم معلمش گفته که پدرم مارو ول کرده و با یه دختر جوون فرار کرده
یه دانش آموز برای کلاس دوم ثبت نام کرده که خیلی خیلی خیلی معصومه ،کلاس اول را تهران خوونده ولی پدر مادرش طلاق گرفتن و پدرش از تبریز زن گرفته و پدر و دختر اومدن تبریز
یه دانش آموزم جدیدا بعد آغاز سالتحصیلی ثبت نام کرده که کلا مشکوک می زنن!!!
هنوز پرونده شو نیوورده!!! نمی دونیم قضیه چیه
و مشکوک تر از همه این که زیاد دروغ میگن و حرفاشون عجیب غریبو متناقضه
و بدتر از همه عکس شناسنامه مادر دانش آموز با عکس کارت ملیش زمین تا آسمان فرق می کنه یعنی ززززززززززززززززززززمین تا آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآاسمان! کلا خیلی مشکوکن در نهایت به این جمع بندی رسیدیم که اولا مادره جراحی پلاستیک کرده و دوما شاید هم پدر دانش آموز تو کارش دچار مشکل شده و ورشکست شده و طلب بالا آوردن و دانش اموز بی چاره افسرده شده و استرس داره و درساش ضعیفه
حالا این معلماهم تو این چند هفته هی این بیچاره ها را از کلاس میندازن بیرون که بلد نیستن درس نخووندن تکلیف ننوشتن
منم همش تحمل می کردم و چیزی نمی گفتم دیگه آخر سر هفته ی پیش قبل از تعطیلات به موسس مدرسه که مامانم باشه گفتم تا حال این معلما را بگیره ولی امروز باز طفلکی ها را بیرون انداختن این بچه ها هم با استرس آروم آروم اشک می ریختن. منم اونقدر ناراحت شدم که اعتراض کردم البته نه با عصبانیت یا خشن بلکه خیلی آروم و با توضیح
اونقدر نارحت بودم که بعد از ظهر با وجود خستگی نتوونستم بخوابم
نه معلما هنر معلمی دارن نه مدیر مدرسه
انگار باید هم مدیر هم معلما را عوض کرد
فردا قرار خانم موسس به تحریک من تو مدرسه طوفان به پا کنه!!! خدا به دادشون برسه
شبم که سریال ماهپیکر شدیدا حالمو بهم ریخت.
سریال خیلی جالبی نیست همین جوری نگاه می کنم
تو این قسمت فخریه سلطان که بخاطر عشقش به یک خان زاده تن به مسموم کردن پادشاه عثمانی داد ولی موفق به کشتنش نشد؛ با خیانت همون خان زاده دستگیر شد
یعنی نمی دونستم گریه کنم داد بزنم شاخ درآورده بودم از این کار خان زاده
قضیه از این قرار بود که فخریه سلطان بعد کلی ماجرا به خان زاده گفت که دیگه عاشقت نیستم. حقم داشت مردک خیلی اذیت کرده بود فخریه سلطانو. خان زاده هم با شنیدن این حرف فخریه سلطان را به مامورا تحویل داد
نمیشه ماجرا را کامل و عمق فاجعه را دقیق توضیح داد باید می دیدید
فخریه سلطان واسه خاطر عشق حاضر به قتل پادشاه بود ولی خان زاده با شنیدن نه از فخریه سلطان- که حق داشت- بهش خیانت کرد
و این موضوع اعصاب بهم ریخته ی منو تکمیل کرد و الان خواب از سرم پریده و نمی توونم بخوابم!!!
پ.ن
واسه دل خودم نوشتم تا آروم بشم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر