دلم می خواد داخل یه حموم شیشه ای بودم با دوش
دستی با آب گرم پرفشار، وسط یه درختزار تو دمدمه های صبح ، همون موقعی که نه صبحه نه
شب ، نه هوا روشنه نه تاریک
برف سنگینی به زمین نشسته باشه ، سنگینی برف شاخ
درختها را خم کرده باشه
تو هوای سرد سرد و سوزناک با تکه های ابر که لا به
لاشون ماه گوژپشت پیداست دانه های برف پراکنده و دانه دانه با طمأنینه ،
چرخان و چرخان به زمین بنشینند
حتی تصورشم برام خواب آوره!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر