از خودم فرار می کنم از خود خودم
تماما همه احساس درونم را پنهان می کنم یا شاید خودم هم پنهان می شوم
بی حسم کاملا بی حسم شبیه مرگ
هیچ چیز مرا شاد نمی کند هیچ چیز رهایم نمی کند
می خواهم رها باشم اما چیزی نیست که بتوانم رها شوم
دیگر ناتوان تر از آنم که بجنگم که بخواهم
احساس زنده نبودن از مرگ دردناک تر است
این روزها زشتم خیلی زشت شبیه سرماخوردگی
بی حرکت بی طعم و مزه
نه آرامش نوشتن نه ذوق یک رویا نه غمگینی یک آهنگ برایم دلپذیر نیست
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر