دو ماشین که چندتا پسرجوون سوارش بودن بطور غیرمعمولی پشت سر هم "متوقف" نموده شده بودند...
پسرک جووانتری روی نیمکت کنار خیابان نشسته بود
در یک نگاه میشد پی برد که همجنسگراست
کلاه قرمزی برسر داشت
موهای پر کلاغی چهره اش رو پوشانده بود
لباس تنگی بر تن داشت
ازش انگار آدرسی میپرسیدند
پسرک جوون با صدای نازکش پاسخ داد
دلم هوری ریخت...
صدایش پر بود از هیجان و ترس
یک آن خودم رو جای او تصور کردم
فکرشم هیجان انگیزه
دو تا ماشین پر از پسر جوون...کنارخیابون کج و معوج " متوقف" نموده شده باشند
و درعین حال ترسناک...
دلم خواست میتوونستم از ماشین بپرم پایین و برم ...کنارش...
باهم سربه سر پسرا میذاشتیم . بعد فرار میکردیم ... !!!
آن شب تمام شب به او فکر کردم
ساعت 11:30 شب آن پسر آنجا چه میکرد؟
آن پسرها با او چه کردند؟
نکند تن فروشی کند
خیالش یک آن مرا رها نکرد...
پ.ن 1: کلمه ای بهتر از "متوقف" به ذهنم نرسید!!!
پ.ن 2:کل ماجرا ظرف چند ثانیه رخ داده
پ.ن 3:آن موقع شب داشتم در کنار خانواده از مهمانی خاله برمیگشتم!!!
پ.ن 4: ما همجنسگراها همیشه و درهرمکانی خوشگل ، جذاب و خوش لباسیم
پ.ن 5:هیچوفت تن فروشی نکنید...فقط سربه سرشون بذارید!!!
دلم می خواست یه چیزی بگم اما حالا که فکر می کنم میبینم نگم بهتره....
پاسخحذفما همجنسگرا ها همیشه خوبیم :))
کلماتی چند از ابوالمعانی سنگر همجنسگرایی من اندر تن فروشی کردن در خیابان ..
پاسخحذفما هم داشتیم از خونه ی خاله بر می گشتیم ، شما از کدوم مسیر اومدین ندیدیم :))
!peyneveshte 3 besyar hayati nemude shode bud
پاسخحذف