به وبلاگ من خوش آمدید

خیال زندگی باتو

آن روز که دیگر نفسی نکشیدم ؛ کاش زمستان باشد آن روز ، برف بنشید بر خاک گورم
در آن هنگام من ، ناکامِ رها از خستگی هام ، رها از خستگی زندگی نکردن با تو
در آن هنگام ، سرانجام اگر تمام خیالم را هم زندگی کرده باشم ، من ناکامِ خیال زندگی با تو خواهم بود 

پ.ن
امروز یه اتفاقی افتاد که خیلی باعث شرمندگیم شد البته تقصیری نداشتم ولی نمی توونم شرمنده نباشم! کاش یکی تو زندگی بود که الان بغلم کنه و بگه تو تقصیری نداشتی! پیش میآد دیگه بهش فکر نکن!
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر