اوایل زمستان بود
که برای اولین بار صدای یک همجنسگرا رو شنیدم
با وجود اینکه با چند همجنسگرا چند خط چت کرده بودمو چند تا ایمیل رد و بدل شده بود و یکبار هم شمارمو به یکی داده بودم ولی هیچ وقت جرات نکردم جوابشو بدم
اما 22 دی بود که برای اولین بار به خودم جرات دادم که زنگ بزنم به پسری که شمارشو بهم داده بود و بگم من یه همجنسگرام
صدای دلنشین یک معمار
که عاشق شدمو عاشقم شد
گفت با صدات پرواز میکنم
گفت عاشق جسمت قلبت و روحتم
گفت ببینمت نمیدونم گریه کنم یا بخندم
گفتم منم
گزینه اول اینه که گریه کنم
گزینه دو : بخندم
گزینه سه : خیلی با کلاس باهات دست بدم
گزینه چهار : همه موارد
خندید و گفت گزینه پنجم : هیچکدام
و سرنوشت و پسری حسود و دیوانه غنچه نوشکفته عشقمان رو پر پر کرد و گزینه ما 5 شد
واین دل که بیقرار بود
دلتنگ بود
و این گوش
که قرار بود تجربه کند نجوایی رو که میگوید عاشقتم
تجربه کرد صدایی رو که گفت جنده دیگه زنگ نزن
و چشمها که تجربه کرد اشک رو
و قلب که تجربه کرد تپیدن رو
و دستهایی که میلرزید و چشمانی که خیره می ماند به یک سو
و نگاهی که پس از شنیدن "جنده" دیگر شرم داشت به پدر و مادرش بنگرد
و احساسی که دوست داشت تک تک دوستان غیر همجنسگراشو بغل کنه وداد بزنه آی داد بزنه که من یه همجنسگرام
و دل که نجوا کرد ؛ خدایا قدم رنجه کن و به تماشای یک قطره اشک بیا
قطره اشکی که در خود غریوستانی پنهان دارد و طوفانی به قامت نوح و اکسیری به حیات بخشی خضر
دوست داشتم خدا جسم بود تا میتوانستم در آغوشش بگیرم تا باور کند احساسمو
سر بر زانوانش بگذارم و بگریم تا باور کند ایمانمو
که او رو میپرستم که فرزندی ندارد و فرزند کسی نیست اما خالق من است و من بنده
خدای صاحب زمین دومشرق و دومغرب
خدای خالق افق
خدای کوههای همچون میخ
که روزی می رساند حتی اگر خداناباوران بگویند روزی 5000 نفر بر اثر گشنگی میمیرند باز میگویم که تو روزی رسانی
که تابش یک ساعت خورشیدت ؛ انرژی یک سال تمام ساکنان زمین رو تامین میکند ؛ تنها همتی لازمست
تو رو میپرستم اما تو رو سوی کعبه نمی یابم
و نماز من سوی قبله نیست
که ذهنم به هرسو می نگرد تو رو می یابد
تو رو میستایم نه با خمو راست کردن مفاصلم وسجده بر مهر
که می ستایمت با اندیشه
با تمام احساسم
هرچند نمی بینمت و نمیشنوم صدایت رو اما احساس می کنم گرمی نوازشت رو در آن هنگام که میگویی نا امید نباش که ناامیدی گناه کبیرست
و می نالم از صبرت که تفاوت صبر تو با من از زمین است تا ماه
و می نالم از این واماندگی
که به قول یک فیلسوف آشنا "ما بازمانده واماندگی های این ملتیم در طول تاریخ"
منه یک همجنسگرا -که با شجاعت اعتراف میکنم معلول جنسیم. شاید قرار بود دختر به دنیا بیام نه پسر که نه دخترم و نه پسر_
دخترک گل فروش سر چهارراه
پوست به استخوان چسبیده کودکان آفریقا
جنگهای خانمانسوز
دلهای پر نفرت
لبخندهای بریده
آری ما بازمانده واماندگی های این ملتیم درطول تاریخ
و من می نالم از جوانان قرن 13
و آهی میکشم به درازی یک قرن
و می نویسم تا سندی باشد برای قرن 15می ها
که بدانند جوانانی و جوانی 24 ساله از قرن 14 که به فکر آنها بود
و به قدر توانش برای اصلاح فرهنگ جامعه اش کوشش کرد و میکند
که اگر در این قرن در این کشور و در این شهر همه آینه ها شکسته بود
تلاش کردم که آینه شما شکسته نباشد ؛ هرچند متهم شدم و یا بشوم به متفاوت بودن
...واما من هم میخوام چون خسرو گلسرخی بسپارم به دوستانم که بر سنگ مزارم تاریخ ننویسند تا آیندگان ندانند بی عرضگان این برهه از تاریخ ما بوده ایم
که برای اولین بار صدای یک همجنسگرا رو شنیدم
با وجود اینکه با چند همجنسگرا چند خط چت کرده بودمو چند تا ایمیل رد و بدل شده بود و یکبار هم شمارمو به یکی داده بودم ولی هیچ وقت جرات نکردم جوابشو بدم
اما 22 دی بود که برای اولین بار به خودم جرات دادم که زنگ بزنم به پسری که شمارشو بهم داده بود و بگم من یه همجنسگرام
صدای دلنشین یک معمار
که عاشق شدمو عاشقم شد
گفت با صدات پرواز میکنم
گفت عاشق جسمت قلبت و روحتم
گفت ببینمت نمیدونم گریه کنم یا بخندم
گفتم منم
گزینه اول اینه که گریه کنم
گزینه دو : بخندم
گزینه سه : خیلی با کلاس باهات دست بدم
گزینه چهار : همه موارد
خندید و گفت گزینه پنجم : هیچکدام
و سرنوشت و پسری حسود و دیوانه غنچه نوشکفته عشقمان رو پر پر کرد و گزینه ما 5 شد
واین دل که بیقرار بود
دلتنگ بود
و این گوش
که قرار بود تجربه کند نجوایی رو که میگوید عاشقتم
تجربه کرد صدایی رو که گفت جنده دیگه زنگ نزن
و چشمها که تجربه کرد اشک رو
و قلب که تجربه کرد تپیدن رو
و دستهایی که میلرزید و چشمانی که خیره می ماند به یک سو
و نگاهی که پس از شنیدن "جنده" دیگر شرم داشت به پدر و مادرش بنگرد
و احساسی که دوست داشت تک تک دوستان غیر همجنسگراشو بغل کنه وداد بزنه آی داد بزنه که من یه همجنسگرام
و دل که نجوا کرد ؛ خدایا قدم رنجه کن و به تماشای یک قطره اشک بیا
قطره اشکی که در خود غریوستانی پنهان دارد و طوفانی به قامت نوح و اکسیری به حیات بخشی خضر
دوست داشتم خدا جسم بود تا میتوانستم در آغوشش بگیرم تا باور کند احساسمو
سر بر زانوانش بگذارم و بگریم تا باور کند ایمانمو
که او رو میپرستم که فرزندی ندارد و فرزند کسی نیست اما خالق من است و من بنده
خدای صاحب زمین دومشرق و دومغرب
خدای خالق افق
خدای کوههای همچون میخ
که روزی می رساند حتی اگر خداناباوران بگویند روزی 5000 نفر بر اثر گشنگی میمیرند باز میگویم که تو روزی رسانی
که تابش یک ساعت خورشیدت ؛ انرژی یک سال تمام ساکنان زمین رو تامین میکند ؛ تنها همتی لازمست
تو رو میپرستم اما تو رو سوی کعبه نمی یابم
و نماز من سوی قبله نیست
که ذهنم به هرسو می نگرد تو رو می یابد
تو رو میستایم نه با خمو راست کردن مفاصلم وسجده بر مهر
که می ستایمت با اندیشه
با تمام احساسم
هرچند نمی بینمت و نمیشنوم صدایت رو اما احساس می کنم گرمی نوازشت رو در آن هنگام که میگویی نا امید نباش که ناامیدی گناه کبیرست
و می نالم از صبرت که تفاوت صبر تو با من از زمین است تا ماه
و می نالم از این واماندگی
که به قول یک فیلسوف آشنا "ما بازمانده واماندگی های این ملتیم در طول تاریخ"
منه یک همجنسگرا -که با شجاعت اعتراف میکنم معلول جنسیم. شاید قرار بود دختر به دنیا بیام نه پسر که نه دخترم و نه پسر_
دخترک گل فروش سر چهارراه
پوست به استخوان چسبیده کودکان آفریقا
جنگهای خانمانسوز
دلهای پر نفرت
لبخندهای بریده
آری ما بازمانده واماندگی های این ملتیم درطول تاریخ
و من می نالم از جوانان قرن 13
و آهی میکشم به درازی یک قرن
و می نویسم تا سندی باشد برای قرن 15می ها
که بدانند جوانانی و جوانی 24 ساله از قرن 14 که به فکر آنها بود
و به قدر توانش برای اصلاح فرهنگ جامعه اش کوشش کرد و میکند
که اگر در این قرن در این کشور و در این شهر همه آینه ها شکسته بود
تلاش کردم که آینه شما شکسته نباشد ؛ هرچند متهم شدم و یا بشوم به متفاوت بودن
...واما من هم میخوام چون خسرو گلسرخی بسپارم به دوستانم که بر سنگ مزارم تاریخ ننویسند تا آیندگان ندانند بی عرضگان این برهه از تاریخ ما بوده ایم
با احساس و زیبا...
پاسخحذفاز دل برخاست و بر دل نشست...
ممنون از زحمتی که میکشی، نه فقط واسه ی خودت، واسه جامعه ی خودمون، واسه هر یک نفری که چند کلمه از حرفات رو بخونه و حتی فقط یک دقیقه فکر کنه...