در پستوی ذهنم غمش تو تمام لحظه هایم لانه کرده
تمام سلولهایم رژه میروند به هنگام احساس
و دل سوار بر ماشین گذر زمان
نور تیرهای چراغ امید در کنار خیابان
که نورش گه امیدوار میکند دل رو
و چون دور میشود
ناامیدی سایه می افکند
و چقدر مشوش میکندذهن رو این نور امید و در پی آن سایه ناامیدی
وباز امید بار دیگر ناامیدی
و چقدر این چرخه نور و سایه دل رو می آزارد
و چشمها رو به شورش وامیدارد
که لشگر اشکها رو روان سازد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر