این همه حسود بودم و نمی دانستم
به نسیمی که از کنارت
موذیانه می گذرد
به چشم های آشنا و پر آزار ٬
که بی حیا نگاهت می کند
به آفتابی که فقط تلاش گرم کردن تو را دارد ٬
حسادت می کنم .....
من آنقدر عاشقم
که به طبیعت بد بینم
طبیعت پر از نفس های آدمی است ٬
که مرا وادار می کند حسادت کنم
به تنهایی ام
به جهان
به خاطره ای دور از تو ....
به نسیمی که از کنارت
موذیانه می گذرد
به چشم های آشنا و پر آزار ٬
که بی حیا نگاهت می کند
به آفتابی که فقط تلاش گرم کردن تو را دارد ٬
حسادت می کنم .....
من آنقدر عاشقم
که به طبیعت بد بینم
طبیعت پر از نفس های آدمی است ٬
که مرا وادار می کند حسادت کنم
به تنهایی ام
به جهان
به خاطره ای دور از تو ....
اگه یکی رو پات لگد کرد منم ، آخه چشمامو بستم دارم توی وبلاگت گشت می زنم .. این همه عکس خاک برسی ، اینورا گشت ارشادی چیزی نیست :))
پاسخحذفچه حسادت قشنگی .. خیلی خوشم اومد ..