به وبلاگ من خوش آمدید

مرا با نام خودت صدا کن




به اندازه ی کافی باهوش هستی که بدونی چیزی که شما دو تا داشتید چقدر کمیاب و چقدر خاص بود
شما دوتا خیلی خوش شانس بودید که همدیگرو پیدا کردید
می دونی دنیا وقتی که کمترین انتظار را داری از فریبنده ترین راه نقاط ضعقتو پیدا می کنه
فقط یادت باشه من اینجام
الان ممکنه احساسی نداشته باشی
شاید هیچوقت نمی خواستی احساسی داشته باشی و شاید من اون کسی نباشم که بخوای باهاش درباره ی این چیزا صحبت کنی اما احساسی را داشته باش که واضح بود داشتی
ببین... تو یه دوستی زیبا داشتی شاید بیشتر از یه دوستی و من بهت غبطه می خورم
توی زادگاه من بیشتر والدین امیدوار بودند که همه چیز تموم بشه بره و دعا می کردند که پسرشون روی پاهاش بایسته اما من همچین پدری نیستم
ما کلی احساساتمون را دور می ریزیم تا زودتر خوب بشیم ... که تا سی سالگی می بینیم که احساسی واسمون نمونده و هر دفعه می خواهیم با یه نفر جدید شروع کنیم ،کمتر و کمتر بهش احساس داریم اما اینکه خودتو مجبور کنی احساسی نداشته باشی همانطور که هیچ حسی نداشته باشی خیلی حیفه!
خیلی حرف زدم؟ پس یه چیز دیگه هم می گم تکلیفو مشخص می کنه
من شاید تا اون حد رسیده باشم اما من هیچوقت چیزیو که شما دو تا داشتید نداشتم همیشه یه چیزی منو عقب نگهداشت یا یه چیزی سر راهم بود
اینکه چه جوری زندگی کنی به خودت ربط داره . فقط یادت باشه قلب و جسممون فقط یکبار بهمون داده میشه و قبل از اینکه خبردار بشی دلت خسته میشه و جسمت هم که یه وقتی می رسه که کسی بهش نگاه نمی کنه چه برسه به اینکه نزدیکش بیاد
الان ... غم داری ... درد هم داری  ... اینا رو تو خودت نریز و با اینا لذتی را که احساس کردی را هم ابراز کن

۱ نظر: