به وبلاگ من خوش آمدید

قرار بود


 
قرار بود فاصله مون به اندازه ی یک ماه و شب مهتابی باشه.

قرار بود اگه دریا پیش پامون بی تابی می کنه˛

من و تو دست هامون توی دست همدیگه باشه.

قرار بود وقتی قایق سواری می کنیم

و تو دلت می خواد شیطنت کنی

و قایق رو اونقدر تکون تکون بدی که منو توی آب بندازی˛

من محکم به تو بچسبم.

شاید قرارمون بود من و تو وسط دریا قهقهه ی خنده سر بدیم

و خواب آسمون رو پاره کنیم.

قرار بود...قرار بود...قرار بود...

من و تو...من و تو...من و تو...

اما یکی ماه و شب مهتابی رو از بین ما برداشت

و اونقدر ماه رو از ما دور کرد که دیگه نتونستیم صدای نفس های همدیگه رو بشنویم.

دیگه نتونستیم گرمی بوسه های همدیگه رو احساس کنیم.

دیگه نتونستی توی گوشم " دوستت دارم " رو زمزمه کنی.

این راه ها و فاصله ها زجر کشم کرده اند.



شب شده واسه من شده حصار؛

و دریا واسه تو دیوار.

چطور تاب بیارم؟

چطور بگم می نویسم و شعر میگم؟

نه!

نمی تونم بنویسم.حتی حالا که دلم پر از اندوهه.

این کلمات توی سطرهای من دوام نمی آرند!

تکه های من کجا اند؟

نکنه اونی که ماه رو از ما گرفته

تکه هامون رو هم از ما دور کرده؟!


پس یه کاری کن...

یه کاری کنیم...!  

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر