ساعت 8:22 دقیقه است
سهیل به همراه دوست پسرش وارد سالن می شوند
حسین به همراه زنش جلو می آیند و خیر مقدم می گویند
گرم صحبت می شوند
زنی به زیبایی پیانو می نوازد
در آن گوشه سالن پسر جوانی از پیرزنی بوسه می گیرد
ساعت 8:45 دقیقه است
چشمش به گارسونی می افتد که یک چشمش ، چشم بند بسته است
"آن گارسون چرا چشم بند دارد؟چه اتفاقی برایش افتاده؟" این ها افکاری بود که سهیل از خود پرسید.
ساعت 9:17 دقیقه است
سهیل به تابلوی روی دیوار نگاه می کند
تابلوی عجیبی است ؛ پسر جوانی خون آلود کف زمین استهمه دورش جمع شده اند .درآن گوشه تابلو پسرجوانی از پیر زنی بوسه می گیرد.ساعت یازرده شب را نشان می دهد در حالی که عقربه های ساعت می خندند.
سهیل مهو تماشای تابلو بود که حسین صدایش می زند.
بر می گردد
مرد جوان خوش سیما و خوش لباسی آنجاست
حسین معرفی میکند:سهیل این دوست من نقاش است ؛ تابلویی را که نگاه میکردی او کشیده است
چشم در چشم نگاه میکنند
سهیل لبخند تلخی می زند دست دراز می کند : خوشبختم
سهیل فاصله می گیرد و یک گیلاس شراب را سر می کشد
"عزیزم چی شده عصبانی به نظر می رسی
نه چیزی نشده
چرا؛ عصبانیت در چشمانت موج می زند،آن نقاش را می شناختی؟"
سهیل سکوت می کند یک گیلاس شراب دیگر سر می کشد
ساعت10:34 دقیقه است
سهیل از دور به آن مرد نگاه میکند
اشک در چشمانش حلقه می بندد
بی آنکه کسی متوجه شود از گوشه چشمش اشکی سرازیر می شود
ساعت 10:53 دقیقه است
"عزیزم حواست کجاست؟"
سهیل چیزی نمی گوید و دست دوست پسرش را می گیرد و می فشارد
سهیل به ساعت زل می زند
ساعت 10:59 دقیقه است
از میان انبوه مهمانان سهیل صدای تیک تاک ساعت را می شنود
ناگهان صدایی شنیده نمی شود
ساعت تیک تاک نمی کند
پیانو نواخته نمی شود
صدایی از انبوه مهمانان نیست انگار همه لال شده اند
صدای خارج کردن چاقو توسط گارسون سکوت را در هم می شکند
گارسون فریاد کشان به سمت آن مرد جوان یورش می برد
سهیل دست دوست پسرش را رها می کند به سمت آن مردجوان می دودچاقو وارد بدن سهیل می شود
ساعت 11 است
سهیل نقش برزمین است نگاهش به آن تابلوست همه دور سهیل جمع شده اند. آن مرد جوان می گوید سهیل دوستت دارم .مراببخش
سهیل به همراه دوست پسرش وارد سالن می شوند
حسین به همراه زنش جلو می آیند و خیر مقدم می گویند
گرم صحبت می شوند
زنی به زیبایی پیانو می نوازد
در آن گوشه سالن پسر جوانی از پیرزنی بوسه می گیرد
ساعت 8:45 دقیقه است
چشمش به گارسونی می افتد که یک چشمش ، چشم بند بسته است
"آن گارسون چرا چشم بند دارد؟چه اتفاقی برایش افتاده؟" این ها افکاری بود که سهیل از خود پرسید.
ساعت 9:17 دقیقه است
سهیل به تابلوی روی دیوار نگاه می کند
تابلوی عجیبی است ؛ پسر جوانی خون آلود کف زمین استهمه دورش جمع شده اند .درآن گوشه تابلو پسرجوانی از پیر زنی بوسه می گیرد.ساعت یازرده شب را نشان می دهد در حالی که عقربه های ساعت می خندند.
سهیل مهو تماشای تابلو بود که حسین صدایش می زند.
بر می گردد
مرد جوان خوش سیما و خوش لباسی آنجاست
حسین معرفی میکند:سهیل این دوست من نقاش است ؛ تابلویی را که نگاه میکردی او کشیده است
چشم در چشم نگاه میکنند
سهیل لبخند تلخی می زند دست دراز می کند : خوشبختم
سهیل فاصله می گیرد و یک گیلاس شراب را سر می کشد
"عزیزم چی شده عصبانی به نظر می رسی
نه چیزی نشده
چرا؛ عصبانیت در چشمانت موج می زند،آن نقاش را می شناختی؟"
سهیل سکوت می کند یک گیلاس شراب دیگر سر می کشد
ساعت10:34 دقیقه است
سهیل از دور به آن مرد نگاه میکند
اشک در چشمانش حلقه می بندد
بی آنکه کسی متوجه شود از گوشه چشمش اشکی سرازیر می شود
ساعت 10:53 دقیقه است
"عزیزم حواست کجاست؟"
سهیل چیزی نمی گوید و دست دوست پسرش را می گیرد و می فشارد
سهیل به ساعت زل می زند
ساعت 10:59 دقیقه است
از میان انبوه مهمانان سهیل صدای تیک تاک ساعت را می شنود
ناگهان صدایی شنیده نمی شود
ساعت تیک تاک نمی کند
پیانو نواخته نمی شود
صدایی از انبوه مهمانان نیست انگار همه لال شده اند
صدای خارج کردن چاقو توسط گارسون سکوت را در هم می شکند
گارسون فریاد کشان به سمت آن مرد جوان یورش می برد
سهیل دست دوست پسرش را رها می کند به سمت آن مردجوان می دودچاقو وارد بدن سهیل می شود
ساعت 11 است
سهیل نقش برزمین است نگاهش به آن تابلوست همه دور سهیل جمع شده اند. آن مرد جوان می گوید سهیل دوستت دارم .مراببخش