به وبلاگ من خوش آمدید

تولدش مبارک

امروز 8مین روز بهاره
امروز سالگرد تولد یه غریبه است
یه رنگین کمونی ... یکی مثل خودمون ...

تولدش مبارک ...

به پیش روی من، تا چشم یاری می كند، دریاست !

به پیش روی من، تا چشم یاری می كند، دریاست !
چراغ ساحل آسودگی ها در افق پیداست !
درین ساحل كه من افتاده ام خاموش،
غمم دریا، دلم تنهاست .
وجودم بسته در زنجیر خونین تعلق ها ست !
*****
خروش موج، با من می كند نجوا،
كه : « هرل كس دل به دریا زد رهائی یافت !
كه هر كس دل به دریا زد رهائی یافت ... »
*****
مرا آن دل كه بر دریا زنم، نیست !
ز پا این بند خونین بر كنم نیست ،
امید آنكه جان خسته ام را ،
به آن نادیده ساحل افكنم نیست

فریدون مشیری

وابستگی چه زود اتفاق می افتد !



وابستگی چه زود اتفاق می افتد !

قبل از آنکه بفهمی .........

راه برگشت را گم کرده ای ...!

شعور داشته باش...



آقا پسرهای محترم و گرامی :

وقتی دوست پسرت بهت میگه دلم گرفته، شعور داشته باش...
ازش نپرس: ازکی! چرا؟چی شده؟! چـِته؟

وقتی دل میگیره چرا گفتن نداره دیگه...
اگه می دونست چرا دلش گرفته ، دلش نمی گرفت. بعد نمی اومد به تو بگه.
وقتی دلش میگیره نباید ازش بپرسی چرا دلت گرفته،باید بغلش کنی بوسش کنی، بزاری گریه کنه....
دل وقتی میگیره که غصه ای داشته باشی و نتوونی اونو بگی.


فهمیدین یا بازم بگم؟!

هر چي عشقه توي دنيا من مي خواستم مال ما شه

كنار هر قطره اشكم
هزار خاطره دفنه
اينقدر خاطره داريم
كه گويي قد يك قرنه
گلو مي سوزه از عشقت
عشقي كه مثل زَهره
ولي بي عشق تو هردم
خنده با لبهاي من قهره
درسته با مني اما
به اين بودن نيازارم
تو كه حتي با چشماتم
نميگي آه دوستت دارم
اگه گفتي دوستت دارم
فقط بازي لبهات بود
وگرنه رنگ خودخواهی
نشسته توي چشمات بود
هر چي عشقه توي دنيا
من مي خواستم مال ما شه
اما تو هيچوقت نذاشتي
بينمون غصه نباشه
فكر مي كردم با يه بوسه
با تو همخونه مي مونم
نمي دونستم نميشه
آخه بي تو نمي تونم
گله مي كنم من از تو
از تو كه اينهمه بی رحمی
هزار بار مردم از عشقت
تو كه هيچوقت نمی فهمی
گله مي كنم من از تو
از تو كه اينهمه بي رحمي
هزار بار مردم از عشقت
تو كه هيچوقت نمي فهمي
چشام همزاد اشك و خون
دلم همسايه آهه
زمونه گرگ و عشق تو
شبيه مكر روباهه
شدم چوپان ساده لوح
كنار گلّه احساس
چه رسمي داره اين گلّه
سر چنگال گرگ دعواس
تو اينقدر خواستني هستي
كه اين گلّه نمي فهمه
اگه لبخند به لب داري
دلت از سنگ و بی رحمه
ببخش خوبم اگه اين عشق
حيله تورو رو كرد
نفرين به دل ساده
كه به چنگال تو خو كرد
هر چي عشقه توي دنيا
من مي خواستم مال ما شه
اما تو هيچوقت نذاشتي
بينمون غصه نباشه

فكر مي كردم با يه بوسه
با تو همخونه مي مونم
نمي دونستم نميشه
آخه بي تو نمي تونم
گله مي كنم من از تو
از تو كه اينهمه بی رحمی
هزار بار مردم از عشقت
تو كه هيچوقت نمی فهمی
گله مي كنم من از تو
از تو كه اينهمه بی رحمی
هزار بار مردم از عشقت
تو كه هيچوقت نمی فهمی
هر چي عشقه توي دنيا
من مي خواستم مال ما شه
اما تو هيچوقت نذاشتي
بينمون غصه نباشه

فكر مي كردم با يه بوسه
با تو همخونه مي مونم
نمي دونستم نميشه
آخه بي تو نمي تونم
گله مي كنم من از تو
از تو كه اينهمه بی رحمی
هزار بار مردم از عشقت
تو كه هيچوقت نمی فهمی
گله مي كنم من از تو
از تو كه اينهمه بی رحمی
هزار بار مردم از عشقت
تو كه هيچوقت نمی فهمی
هر چي عشقه توي دنيا...

image name
برای دانلود آهنگ " گله" از محسن یاحقی روی عکس کلیک کنید


من 25 ساله شدم


يك مدرك
تعدادي كتاب خوانده و فراموش شده
تعدادي كتاب نخوانده و خريده شده
چند خاطره شيرين و چند تلخي مات
چند دوست
ده ها هم کلاسی غریبه
یک لب تاپ ...
یک وبلاگ ...
يك عالمه راه نرفته و يك عالمه جاي نديده
يك وجود خسته ولي ايستاده 

و يك دل پر ِ عشق و يك مشت پر ِ راز...
يك ربع قرن از من گذشت...
25سال انتظار ...
من 25 ساله شدم 
زمانی بود که فکر میکردم 20 سالگی یا 22 سالگی چقدر میتوونه جذاب باشه
ولی دیگه به این روز و به این گذر هیچ احساسی ندارم
یک سال بزرگتر شدم

سال نو مبارک

سال 90 تمام شد با تمام دلتنگی هایش ...
خاطراتش ... خاطرات تلخ و اندکی شیرین ...
گریه ها...
لبخندهای بی دلیل ...
عشق و زندگی ...
انتظار ...
سال جدید آغاز شد و من هنوز سربازم ... سرباز خواهم بود تا تمام شود
و چقدر این اندیشه تلخ ست ... سراسر سال رو سرباز بودن
دلم میخواد سال 91 زودی تموم شه




Sebastian Rulli or Aron Diaz

نمی دونم سریال ترسا را از فارسی وان پیگیری می کنید یا نه؟
تو این سریال دو تا مرد خیلی خیلی جذاب بازی کردن
"Sebastian Rulli"
"Aron Diaz"

اگه شما جای ترسا بودین کدومو انتخاب میکردین؟


سلام ...

من برگشتم ...
انتقالی دادن بهم برگردم ...
سربازی برام شده تلخترین حادثه ...
کلی خاطره تلخ و گهگداری کمی شیرین ...
احساس اسیری را دارم که تو جنگ جهانی دوم توونسته از هولوکاست زنده بمونه!
َمثل" من " و " منتهاعلیه استان تهران!"  مثله َمثل آلیس در سرزمین عجایبه!
انگار از شهر آدم کوتوله ها اومدم...
گمان میکردم صبرم بی منتهاست
انقدر که اگر تمام دیوارها را از صبرم نقاشی کنند ؛ تمام دیوارهای شهر هم کم میآیند
اما سربازی برامن که پر از احساسمو طبع لطیفی دارم فاجعه بود وهست
اونجا بهم میگفتن " آقا پلیس مهربون"
گفتند که معلوم نیست چی تو دنیای این پسر میگذره ... شنیدم که گفتند که این پسر زیباترین دنیا رو داره!:دی
تا حالا سربازی مثل من نداشتن! ... سربازی که از متهم میترسه ... براشون جالب بود؛ رفتارهای لطیف در یک پسر ... پسرکی دلنازک
رفتارهاشون واسه من عجیب بود رفتارهای منم واسه اونا عجیب بود
برگشتم ... الان تو تبریز خدمت میکنم! خیر سرم ! ... باز از هیچی بهتره ... تحمل میکنم ...

خیلی افسرده شدم دوباره
انگار از سرزمین لیلیپوت اومده باشم
دلم واسه وبلاگم کلی تنگ شده بود...