به وبلاگ من خوش آمدید

آخه تو کجایی؟...

دلم گرفته
خسته ام
خسته از زندگی نکردنها
دلواپسم ؛ دلواپس آینده
.
.
.
آخه تو کجایی؟...
با توام ...
نمی دانم چه بناممت
پسر رویاها یا که مرد زندگی
می خواهم زندگی کنم
.
.
.
خسته از دیوار های شهر
آنسوی دشت عریان تنهایی
درست وسط باغ پر گل مهربانی
کنار آبشار گرم زندگی
میان حسادتهای ابلهان
عشق بازی کنیم
.
.
.
تو کجایی؟
این روزها ... که نه ... این روزها و همه شب ها این است اندیشه ام
یه جایی توی این دنیا یکی است که تا عشقش ابد سهم منه
نمی دونم کجا... اینجا یا انجا... تبریز یا تهران ...شاید هم شیراز...
نمی دانم اصل اهل اینجاست یا نه ... شاید اهل کاناداست!
سوالیست برایم از کنجکاوی
که او چه شکلیست؟
طبیعتا زیباست
صدایش...
نگاهش...
کاش میشد زمان  را جلوتر راند!
ده سال بعد!
من باز تنهام یا نه؟
چه هوسناک

 شعر توکجایی؟ از شاملو با صدای آیدا شاملو

۲ نظر:

  1. هوسناک نه، چه هولناک!
    و چه کمند (و چه خوش اقبالند) انسان هایی که میتونن نیمه ی خودشون رو توی این دنیای به این بزرگی پیدا کنن (و بچسبن بهش!)!

    پاسخحذف
  2. سلام تنهایی مثل همه چیز این دنیا تلخه،یروز بدنیا میای میبینی همه دورتن ولی وقتی ب سنی میرسی که اوج نیازت به اوناست میبینی تنهایی،بقول دوستمون چه خوش اقبالن اونایی که نیمه گمشدشونو پیدا میکنن،توی ایران برای داشتن یک رابطه اونقدر ترس وجود داره که آدمو پشیمون میکنه ولی وقتی حرفای شمارو خوندم اون حس بد همیشگی یکم فقط یکم کم رنگ تر شد اون حسی که سالها کنج قلبم داره میکوبه و سرم فریاد میزنه و میگه پس کی نوبت من میشه؟پس کی منم کی رو تا ابد برای خودم خواهم داشت کی؟؟وقتی نوشته هاتون خوندم باخودم گفتم گور پدرهمه چیز،بیخیال همه چیز آدرس میلمو میدم بلکه یکیو پیدا کردم ولی بازم ترسیدم.نمیدونم چکار باید کنم تا از این تضاد روحی خلاص بشم،میترسم ولی از یک طرفم منم و این دل لعنتی.....
    armin.oeb@gmail.com

    پاسخحذف