دلم برات تنگ میشه خیلی هم زیاد
مامان خسته ام توان زندگی کردن ندارم
هیچ امیدی ندارم و خسته تر از همیشه ام
چشمانم شرم نگاهت را دارد
گریه کنم یا نکنم سرنوشتم محکوم است به تنهایی
مامانم من فقط می خواستم خوشبخت بشم مثل همه ی آدما
نمی خواستم بهم توهین بشه
مامان اگه بدونی که چقدر غمگینم تا حالا چقدر بهت فحش دادن فقط بخاطر اینکه من یه همجنسگرام مامان تا حالا بهم بی آنکه حتی سکس کرده باشم اگه بدونی چقدر گفتن کونی
دیگه تحملشو ندارم
کاش می شد محو شد از هستی . انگارنه انگار که وجود داشتم که نه خاطره ای ازم بود و نه یادی
.
.
.
مامان خسته ام توان زندگی کردن ندارم
هیچ امیدی ندارم و خسته تر از همیشه ام
چشمانم شرم نگاهت را دارد
گریه کنم یا نکنم سرنوشتم محکوم است به تنهایی
مامانم من فقط می خواستم خوشبخت بشم مثل همه ی آدما
نمی خواستم بهم توهین بشه
مامان اگه بدونی که چقدر غمگینم تا حالا چقدر بهت فحش دادن فقط بخاطر اینکه من یه همجنسگرام مامان تا حالا بهم بی آنکه حتی سکس کرده باشم اگه بدونی چقدر گفتن کونی
دیگه تحملشو ندارم
کاش می شد محو شد از هستی . انگارنه انگار که وجود داشتم که نه خاطره ای ازم بود و نه یادی
.
.
.
و تو اي مرگ روزي مرا تجربه خواهي كرد...
روزي به سراغت خواهم آمد
با آغوشي باز و چشماني مصمم
تو، نمي دانم مرا چگونه خواهي يافت
كه من تو را مثل كبوتري زخمي و خونين
از كف خيابان برخواهم داشت
و خونت از ميان انگشتان من جاري خواهد شد
آن روز نفسهاي آخرت را با من خواهي كشيد
و آنگاه كه به هم رسيديم
اين تويي كه نخواهي بود اي مرگ
حال كه از ديدن هم دلهره دارد؟ من يا تو؟
به سراغت خواهم آمد
و تو آن روز تجربه عجيبي خواهي داشت...