به وبلاگ من خوش آمدید

سلام مامان

دلم برات تنگ میشه خیلی هم زیاد
مامان خسته ام توان زندگی کردن ندارم
هیچ امیدی ندارم و خسته تر از همیشه ام
چشمانم شرم نگاهت را دارد
گریه کنم یا نکنم سرنوشتم محکوم است به تنهایی
مامانم من فقط می خواستم خوشبخت بشم مثل همه ی آدما
نمی خواستم بهم توهین بشه
مامان اگه بدونی که چقدر غمگینم تا حالا چقدر بهت فحش دادن فقط بخاطر اینکه من یه همجنسگرام مامان تا حالا بهم بی آنکه حتی سکس کرده باشم اگه بدونی چقدر گفتن کونی
دیگه تحملشو ندارم
کاش می شد محو شد از هستی . انگارنه انگار که وجود داشتم که نه خاطره ای ازم بود و نه یادی
.
.
.
و تو اي مرگ روزي مرا تجربه خواهي كرد...
روزي به سراغت خواهم آمد
با آغوشي باز و چشماني مصمم

تو، نمي دانم مرا چگونه خواهي يافت
كه من تو را مثل كبوتري زخمي و خونين
از كف خيابان برخواهم داشت
و خونت از ميان انگشتان من جاري خواهد شد
آن روز نفس‌هاي آخرت را با من خواهي كشيد

و آنگاه كه به هم رسيديم
اين تويي كه نخواهي بود اي مرگ
حال كه از ديدن هم دلهره دارد؟ من يا تو؟

به سراغت خواهم آمد
و تو آن روز تجربه عجيبي خواهي داشت...

غول چراغ جادو

پسری در ساحل جزیره ای دور در دنیایی ناشناخته با حسی آشنای من در زیر آفتاب داغ و سوزان در صدای موج دلخروشان قدم از قدم برمی داشت
در سگال رویای خویش مدفون بود
هیچ نمی دید تا دور دست ها فقط دریا بود و دریا
در آن هنگام دیدگانش به چراغ علاالدینی افتاد که امواج به ساحل آورده بودنش 
چراغ را برداشت و مثل تمام قصه ها، غول چراغ جادو پس از دودی مه آلود پدیدارشد
پسر به غول خیره شد
کمی لرزید ... که غول گوشه ابرویش را بالا زد و چشمانش را نازک کرد و به پسر گفت منو تو بیدار کردی؟
پسرک که زبانش بند آمده بود نتوانست چیزی بگوید
غول تکانی خورد و شروع به بازگشت به داخل چراغ کرد
پسر که داستانها و افسانه ها را درباره غول چراغ جادو شنیده بود رو به غول کرده و گفت پس نمی خواهی آرزویم را برآورده سازی
صبر کن!
غول ایستاد و سرفه ای کرد و گفت روزگار طولانیست که در این چراغ گرفتارم فراموش کرده ام برآورده ساختن آرزوها رو
خب پسر جان آرزویت چیست که در طرفة العیی برآورده اش سازم
می خواهی برایت قلعه ای باشکوه سازم
می خواهم هم وزنت طلا بدهم
می خواهی تو را پادشاه کنم
چه می خواهی بگو ... هیجان برآورده کردنش را دارم
پسر به غول نگاهی کرد و گفت نه هیچکدام اینها را نمی خواهم
آرزو دارم کسی وجود داشت که با او زندگی می کردم بهم عشق می ورزید و عاشقش بودم.دلم می خواهد تشکیل خانواده بدهم
غول چراغ جادو خندید و گفت مگر این آرزوست؟
یک آرزوی جالبی کن پسر 
به یاد دارم زنی که آرزو کرد تا ابد جوان بماند و پیر نشود
مردی را به خاطر می آورم که آرزو کرد در زمان سفر کند
آرزوی جالبتری نداری؟اینها که تو می خواهی مسیر عادی زندگی هرکسیست هر انسانی روزی عاشق می شود و تشکیل خانواده می دهد
پسر بغضی کرد و گفت آخر می دانی چیست. آخر من یک همجنسگرام. میدانی؟...آنچه که برای دیگران مسیر عادی زندگیست برای ما آرزوست 

یک اشک یک لبخند

عشق فقط کلمه ای نیست که بطور تصادفی برای لحظه ای بدون اندیشه بر زبان جاری شود. 
برای احساس عشق نیازی به گفتن نیست. 
گاهی عشق به وجود نمی آید مگر آنکه جستوجویش کنی
گاهی وقتی عشق را می یابی که دیر است و شخصی دیگر قبلا آنجا وجود دارد. 
عشق هیچ مرز و فاصله ای نمی شناسد عشق هیچ مکان و سنی نمی شناسد. 
عشق می تواند از بین برود و در ترانه های شخصی باقی بماند؛در یک لبخند ... در یک اشک ... 
عشق یعنی هر چیزی را بدون سرزنش ببخش ... و فراموش کن 
عشق یعنی نقطه سر خط و شروع دوباره عشق یعنی چیزی نگفتن و در سکوت قدم زدن 
عشق یعنی دادن هدیه بدون انتظاری برای عوض 

image name
برای دانلود آهنگ el amor ازJulio Iglesias روی عکس کلیک کنید

دیگر به سراغم نیا



وقتی می گویم : دیگر به سراغم نیا !

فکر نکن که فراموشت کرده ام ….

یا دیگر دوستت ندارم !

نه ….

من فقط فهمیدم :

وقتی دلت با من نیست ؛

بودنت مشکلی را حل نمی کند ،

تنها دلتنگترم میکند … !