به وبلاگ من خوش آمدید

روی پل نزدیک آبشار

من آن ابرم که می خواهد ببارد
دل تنگم هوای گریه دارد

دل تنگم غریب این در و دشت
نمی داند کجا سر می گذارد . . . 
(ه.الف.سایه)

پ.ن
برای دانلود آهنگ پل از شهاب الدین کلیک کنید
این آهنگ را به همراه کلیپی از شبکه ی mifa (فکرکنم!) دیدم
خیلی قشنگ بود ولی برای دانلود پیداش نکردم
به نظرم شاید خود شبکه میکسش کرده بود
به هر حال اگه کسی پیداش کرد لطفا به منم خبر بدم!

به اندازه ی یک قرن حادثه

چند روزیست که 29 سالم را تمام کردم و وارد آخرین سال از سومین دهه از زندگی ام شدم
خوب که به مسیر زندگی ام می نگرم هرگز آنگونه که دوست داشته ام زندگی نکرده ام چرا که من یک همجنسگرا هستم


خوب به یاد می آورم که تا بیست و چندسالگی ام هنوز به آنچه هستم ناباورانه می اندیشیدم مدت ها زمان برد تا آنچه را هستم بپذیرم و مسیری برای آنچه می خواهم بیابم
در واپسین سالهای 23سالگی ام با پسری آشنا شدم که می توانستم تمام عمرم را در کنارش بی هیچ پشیمانی، بی غم و خوشبخت بمیرم
اما با دردناکترین آسیب روحی رها شدم و من یک آتئیست شدم و این آغاز آشنایی من با دارو های ضد افسردگی بود
آنچنان شوکه از حادثه ی روی داده بودم که خیره به یک نقطه می ماندم و با دست تکان دادن ها و خنده های دیگران به خود می آمدم و دربرابر سوال آزار دهنده ی " امیر کجایی ؟ چته تو پسر ؟ " فقط لبخندی میزدم و به دروغ می گفتم " هیچی!"
اما نمی دانستند درونم ویرانه ایست به بزرگی یک عشق
و من ماندم و یک شب تاریک ...
و زیر آسمان شب به ستاره های چشمک زن خیره می نگریستم و به این می اندیشیدم که "او اصلا به من فکر می کند؟ یعنی الان زیر این ستاره ها او کجاست؟ چه می کند؟ آیا باز خواهد گشت؟ " به خیال بازگشتش به قول شاعر پشت پنجره پژمردم

از نگاهِ جنسیتی به فریال تا نگاه به فرهنگی رو به زوال

چند هفته‌ایست که برنامه‌ی استیج، اگر نگوئیم اصلی‌ترین موضوع، باید بگوئیم یکی از موضوعاتِ اصلیِ گفت و گو‌های اجتماعیِ کشور شده است. جامعه‌ای که فضای مشخصی برای شادی، شوخی، لودگی و ... نداشته باشد، از هر فرصتی برای تخلیه‌ی فشارِ هیجانیِ خود بهره می‌برد و چه فرصتی بهتر از استیج؟!

نه قصدِ آن را دارم که واردِ فضای برنامه شوم و رفتارهای داوران را موردِ بررسی قرار دهم و نه اصولاً صلاحیتِ این کار را دارم. بنابراین، صرفاً نظرم را نسبت به بخشی از حواشیِ آن و شوخی‌های کلامی و غیرِ کلامی که این‌روزها زیاد با آنها روبرو می‌شویم و گمان می‌کنم خیلی از این موارد از مرحله‌ی شوخی گذشته و واردِ دنیایِ ذهنیِ افراد شده‌اند، بیان خواهم کرد.

فریال، نامِ یکی از شرکت‌کنندگان مسابقه است. او دارای اندام و چهره‌ی زیبائیست، او می‌داند که با ریتمِ آهنگ‌هایش چطور هماهنگ باشد. او از نظرِ اکثر داورانِ همین مسابقه، صدای خوبی هم دارد. این‌ها نکاتِ مثبتِ فریال برای خوانندگی هستند. یعنی دقیقا تمامِ چیزهایی که اگر یک خواننده داشته باشد، می‌توانیم بگوئیم او واقعا "پرفکت" است! از طرفِ دیگر، فریال لباس‌هایی را انتخاب می‌کند که در دنیای آزاد، هیچ مساله و مشکلی ندارند. اما در دنیای ذهن‌های بسته‌ی ما چرا! اگر نگاهی به عروسی‌ها و تولدهای دور و برمان بیاندازیم، می‌توانیم لباس‌های فریال را جزو پوشیده‌ترین این لباس‌ها محسوب کنیم.

پس مشکل دقیقا کجاست که "فریال" با حجمِ بسیاری از شوخی‌های کلامی و تصویریِ بسیار زننده و خطرناک مواجه شده است؟

مساله‌ از ذهنِ جنسیتی شده‌ی ما نشأت می‌گیرد. ذهنی که آموخته است در کوچه و خیابان اگر پسر و دختری را با هم دید، اولین پیش‌فرضش این باشد که این‌ها یا از یک رابطه‌ی جنسی بیرون آمده‌اند و یا قرار است واردِ یک رابطه‌ی جنسی شوند!

مساله‌ از ذهنِ جنسیتی شده‌ی ما ناشی می‌شود که در هر زمان و مکانی، حقِ متلک انداختن به دختران و زنان، برای تمامیِ پسران و مردان‌مان محفوظ است.

مساله از جایی شروع می‌شود که ما ( زنان و مردان) بر مبنای نوعِ آرایشِ یک دختر و زن به او می‌گوئیم: "خراب" و فراموش می‌کنیم که خراب، ذهنِ بیمارگونه‌ی ماست که ما را هر روز بیشتر از قبل در مریضیِ خطرناکِ خود فرو می‌برد.

قرار بود استیج مسابقه‌ای باشد که بهترین خواننده‌ی فارسی‌زبان را انتخاب کند، اما مسابقه‌ای شد که بدترین عادتِ فرهنگیِ ملتی را برملاء کرد.

بدونِ شک، قهرمانِ این برنامه "فریال" است که با چند اجرا و حتی فراموش کردنِ برخی شعرهایش، توانست تمامیتِ فرهنگِ مردسالارِ بیمارگونه‌ی ما را به چالش بکشد.
"فریال"، نامِ کوچکِ تمامِ دختران و زنان سرزمینم است که هر روز با ناامنی و عدمِ آرامش از خواب بیدار می‌شوند و هر شب، با آرزوی روزی خالی از بی‌حرمتی و تجاوز چشم‌هایشان را می‌بندند.

(شاهین جانپاک)
--------------------------------------------------------------------------------------------------
پ.ن
حادثه ای به نام فریال ، پدیده ای به نام لومپن ها ، استادی به نام شهرام آذر

برای من که حذف فریال از اندوهناکترین لحظاتی بود که تجربه کرده بودم
نه برای حذف یک دختر خواننده که قطعا در آینده از ستاره های موسیقی پاپ خواهد بود ... نه.
احساس می کردم ظلم شده است
حس می کردم تخریب و شرارت پیروز شد و از شکست انسانیت محزون بودم
راستش کمی هم خودپنداری داشتم
اگر کونچیتا وورست در کشور من بود نه تنها خواننده ی بزرگی نمی شد که کمپین تجاوز برایش راه می انداختن!


حادثه فریال نمایانگر وجود مسمومیت اندیشه و مرگ خوبی ها در بین بخشی از مردمانیست که تمدن 2500ساله خود خوانده شان گوش فلک را کر کرده است
برنامه ی استیج نشان داد که  لومپن ها از هر صنفی که باشند طرفدار دارند از احمدی نژاد تا نادر قاضی پور ، از دونالد ترامپ تا سندی
ودر آخر به نظرم یک موزیسین باید پر از احساس باشد ، انسان خوبی باشد نه آنکه خشن و تند خو
برای همین است که شهرام آذر با وجود پیشکسوتی و پرکاری! هیچ اثر فاخری ندارد و هیچکدام از آهنگهایش به دل نمی شیند

عجب مردمانی داریم ما



باور اینکه با پاکترین حس زندگی ات ، بی رحمانه ترین رفتار شده است ؛ هر انسانی را دیوانه می کند
اما اگر باور نکنی و این باور حقیقت نباشد یعنی که تو ارتباطت را با دنیای واقعی از دست داده ای و این همان جنون است
و اگر باور نکنی و این باور حقیقت باشد ؛ این حقیقت هر انسانی را افسرده می کند
و چه سخت است ماندن بر عهد و ناباوری ...
تنهایی و افسردگی ...

پ.ن
در ضمن تو برنامه ی استیج به عنوان یک همجنسگرا که هیچ حسی به چهره ی فریال نداشتم ؛ از صدای دلنشین و زیبا وگوگوش گونه اش لذت می بردم. از اینکه ناجوانمردانه تخریب شد و مظلومانه حذف شد ؛ دلم گرفت
راستش عجب مردمانی داریم ما