به وبلاگ من خوش آمدید

من برم سرساختمون کارگرا عاشقم می شن

تو یکی از شهرهای خیلی نزدیک تبریز دارن مرکز بهداشت می سازن و یکی از همکلاسی های دوره ی دانشگاهم اونجا کار می کنه ؛ منم قرارشد به عنوان کار آموز کار کنم اونجا و فقط بیمه بشم و حقوق نگیرم!از طرفی چیزی از کار کارگاهی ساختمان نمی دونم آخه تو دانشگاه این چیزا را یادمون ندادن همین باعث استرسم می شه
و اینکه کلا من آدم خجالتی و کم حرفی هستم و روابط اجتماعیم پایینه برخلاف پدر و مادرم. میگن حلال زاده به داییش می ره ولی من بیشتر به خالم رفتم
این پایین بودن روابط اجتماعیم باعث بیشتر شدن استرسم می شه
احساس بدبخت بودن و استرس شدید داشتم
صبح زود بیدار شدم و به محل قرار رفتم و با ماشین دوستم رفتیم سر ساختمون 
هوا خیلی سرد بود یخ زده بودم
دوستمم تو یه کارگاه دیگه کار داشت و منو تنها گذاشت و رفت که عصر برگرده
حوصلم اونجا سر رفته بود ؛ یه نگهبان پیر پر حرفی داشت که ترکی را هم با لهجه حرف می زد که اصلا نمی شد فهمید چی می گه واسه همین بیشتر ترجیح می دادم با کارگرا باشم تا پیش اون نگهبان پیر
کارگرا هم کارگرای سر میدون نبودن ، کارگرای گلچین شده ای بودن که واسه شرکت کار می کردند 
جز یه نفر از کارگرا بقیه اشون ازم کوچیک تر بودن ولی جالب بود که اونا فکر میکردن من ازشون کوچیکترم حتی مدیرعامل شرکت فکر می کرد من دانشجوام!!!
وقتی به کارگرا گفتم متولد 66ام کم مونده بود از تعجب سنکوپ کنن
فکر نکنم تا حالا مهندسی به مهربونی و کم حرفی و ترسوتر از من دیده باشن وقتی از نردبون بالا می رفتم قشنگ ترس از چهرم مشخص بود
صبحانه و ناهاررا  با کارگرا تو کانکس  خوردم و نرفتم پیش اون نگهبان حراف تو کانکس نگهبانی
ولی کارگرا اونقدر سیگار کشیدن که دود سیگار کل کانکسو گرفته بود، سردرد گرفتم
روز بعد دیگه نرفتم(با شرمندگی)
حوصلم سررفته بود اونجا چون کار زیادی نبود و زمان زیادی باید بیکار سرپا می استادم
راهش دور بود
استرس داشتم
خلاصه نرفتم! 
پ.ن
1 - دوست داشتم عمران نمی خووندم ؛ اعتراف می کنم که تو انتخاب رشته ام اشتباه کردم 
2 - من خطای هاله ای ایجاد می کنم و این خیلی جاها به نفعم میشه ولی بعضی جاها هم به نفعم نیست مخصوصا اینکه جوونتر از سن واقعی ایم به نظر می رسم
3 - من عادت دارم لیوان را دودستی بگیرم دستم ؛ به صورت خیلی غریزی مگه اینکه هواسم باشه که یه دستی لیوانو بردارم
تو کارگاه دو دستی لیوان چایی را می خوردم که یه لحضه دیدم کارگرا دارن بهم با تعجب نگاه می کنن!
4 - صدای نازک ، رفتارای دخترونه ، چهرمم دخترونه است البته الان زشت شدم پس بهتره بگم دخترونه بود
همه ی اینا باعث میشه بقیه بهم شک کنن که این همجنسگرا یا ترنسه با توجه به اینکه اطلاعات جامعه هم نسبت به همجنسگراها و ترنس ها بیشتر شده
تو مدرسه ی مامانم یه بار یکی از معلما ازم پرسید «گی هستی؟» نمی دونم چطور شد اینو پرسید که من با خنده گفتم نههههه!
دوستام که دیدن من بجای دخترا به پسرا نگاه می کنم یا اصلا تا حالا درباره ی دخترا حرف نزدم و شاید رفتارای دخترونه مو به پای کم سن بودنم و لوس بودنم می ذاشتن الان تو سن 30سالگی  وقتی همون رفتارای غیرعمدی و غریزی را تو من می بینن ؛ چندبار تاحالا ازم پرسیدن که« ازدواج خواهم کرد یا نه؟» اگه تاحالا نفهمیده باشن که من همجنسگرام باید خیلی احمق باشن
5 - من سربازیمو هفت ماه بیشتر نرفتم و معاف شدم دوبارم به اصطلاح فرار کردم و نرفتم سربازی ولی برخلاف من که از نظامی گری و سربازی خوشم نمی اومد ؛ بیشتر کادرای محل خدمتم ازم خوششون می اومد واسه همین منو نه دادگاهیم کردن نه اضافه خدمت زدن، یکی از کادری ها به هم گفت « می دونی تا الان چند تا سرباز اومدن و رفتن و چند تا سرباز قراره بیان؟ تو تنها سربازی هستی که  فراموش نمی شی» یکی از کادری ها هم می گفت « یه قطعه از بهشت افتاده تو اتاق ما»
6 - معنی فامیلی من می شه یه قطعه از بهشت
7 - پی نوشت 2 را مجددا بخوانید!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر