به وبلاگ من خوش آمدید

سلام من مناخیم هستم شاگرد راننده اتوبوس

آن روز هوای اهواز خیلی غبارآلود بود
شیشه های کثیف اتوبوس را تمیز می کرد
انگارنه انگار که همین دیروز آن ها را تمیز کرده بود
یک من خاک روی شیشه ها بود مثل اینکه از منطقه جنگی آمده باشد
شیشه های اتوبوس را یکی پس از دیگری تمیز می کرد و هربار از چهارپایه پایین می آمد و آن را به طرف پنجره بعدی می کشید و دوباره سوار چهارپایه می شدو شیشه بعدی را تمیز می کرد
شیشه اولی ... شیشه دومی ... شیشه سومی ... وقتی به شیشه چهارم رسید با دستمال خیس شروع به تمیز کردن کرد؛ دستمال را که کشید گردو خاک از روی شیشه پاک شد ، نگاهش به انسوی شیشه افتاد و یک آن قلبش نتپید؛به تندی شیشه را پاک کرد. قلبش تندتر می زد. شیشه که شفاف شد؛ آن سوی پنجره پسری به غایت زیبا با چشمانی اشکبار نشسته بود. مبهوت زیبایی ان شده بود ، هیچ صدایی نمی شنید ، نه سروصدای ترمینال و نه حتی صدای ضربان قلبش ، انگار حتی نفس نمی کشید که با صدای بلند و عصبانی میرزا کمی به خود آمد
میرزا با عصبانیت: مناخیم حواست کجاست ؛ پسر؟ مگر نمی شنوی حتماً باید سرت داد زد؟!!
مناخیم انگار که از یک رویا بیدار شده باشد؛ در کنار داد و بیدادهای میرزا ؛ صدای تپش قلبش را هم می شنید
کم کم سروصدای ترمینال را که شنید ؛ به خود آمد
میرزا : مگه با تو نیستم حواست کجاست؟
          بجنب یالّا! دوشیشه را هنوز تمام نکرده ای
مناخیم نگاهش را از میرزا به سمت پنجره برگرداند و دوباره به ان سوی شیشه نگاه کرد و دوباره رو به میرزا کرد و گفت : چشم اوستا الان تمام می کنم
 مناخیم کارش را که تمام کرد سریع وارد اتوبوس شد
تمام حواسش به آن پسر بود باز مناخیم هیچ صدایی را نمی شنید انگار قلبش نمی تپید آن پسر دیگر گریه نمی کرد اشکهایش را پاک کرده بود و از پنجره بیرون را نگاه می کرد
میرزا دوباره با عصبانیت: هی مناخیم؟؟؟ با توام؟!! حواست امروز کجاست؟
مناخیم باز مثل آنکه از رویا بیدار شده باشد همراه صدای عصبانی میرزا صدای تند تپیدن قلبش را می شنید
میرزا: بشین می خواهیم حرکت کنیم
مناخیم کمی مکث کرد ... ننشست و به طرف آن پسر رفت وقتی رسید لحظه ای سکوت کرد
آن پسر با تعجب نگاه می کرد
 مناخیم دست اش را دراز کرد و گفت: سلام من مناخیم هستم شاگرد راننده اتوبوس

برای دانلود آهنگ دیگه شاد نمی شم از گروه مامبو کلیک کنید
شعر و ترانه از محمد شهسواری
اعضای گروه مامبو:  حسام و  مهدی

پ.ن
آهنگ خیلی جالبی است البته ارتباط با شعرش به دلیل عشق به دختر برای من همجنسگرا غیر ممکن بود ولی چون به لهجه بندریست و نمی توونستم شعر را بطور کامل بفهمم ؛ لذت بخش بود اینکه چند کلمه را می فهمی بعد چند کلمه را نمی فهمی جالب بود از طرفی  احساس درون صدای خواننده هاشون عالی بود از همه مهمتر موزیکش هست که اگه غمگین باشی و بخوای به اهنگ غمگین گوش کنی می توونی به این آهنگ گوش کنی اگه شاد باشی بخوای به اهنگ شاد گوش کنی بازم می توونی به این اهنگ گوش کنی یعنی موزیکش طوریه که هر حسی که درونت باشه را بهت می ده!

 

انسان تنها موجودیست که می توونه تو خیالش با کسی زندگی کنه
این سکانس از تاثیرگذارترین سکانس های سریال کارا سودا هست که با نام اوکیا از شبکه های جم پخش می شه

یکبار عاشق شدن مانند هزار بار مُردن است ...

از شراب عشق ندانسته  نوشیدم
در مسیر عشق نداسته قدم نهادم
عشق آتشی بود  
دلم را نداسته در آتش انداختم
یکبار عاشق شدن مانند هزار بار مُردن است ...
                      هزار بار مردنی که انگار نمُرده ای ...
                                            هزار بار مردنی که نتوانی بمیری ...
شراب عشق همیشه زهرآلود بوده
هربار که بنوشی می میری
با عشق پرواز میکنی و در سقوطش می میری
برای دانلود آهنگ ترکی bir sevmek ازگروه üç hürel  کلیک کنید

پ.ن
پیشنهاد می دم فیلم هندی «تماشا» را ببینید. موضوع تاثیر گذاری داره
اوایل فیلم خیلی بامزه بود بعد اگه عشق را تجربه کرده باشین ادامه فیلم براتون حس آشنایی خواهد بود(اون خشم اون نفرت اون پریشانی...)
اواسط فیلم کسل کننده می شه ولی واخر فیلم و اون داستان ربات شاهکار بود شاهکار

من بهترین مامان دنیا را ندارم ولی مامانم بهترین پسر روی زمینو داره

 به یه مشکل خوردیم تو شهرداری اونم به خاطر اعمال نفوذ یه گردن کلفت اوباش که باید خودش پاسدار قانون و عدالت باشه اما از قدرتش سو استفده می کنه
البته چند ساله ولی دست بردار نیست و بهمون میگن با بد آدمی طرف هستین؛ خدا به دادتون برسه! عملا قوانین جاری کشور حتی مصوبات دیوان عدالت اداری را هم اجرا نمی کنند!
منم فقط نگران مامانمم، می ترسم سکته کنه، همش دلداریش می دم البته از ظلمی که میشه هم خشمگینم
و میگن ظلم هیچ وقت پا برجا نمی مونه ...
کافیه تو تاکسی به حرف دل مردم گوش کنیم تا بفهمیم که گرانی مهمترین عامل خشم مردم و نارضایتیشون نیست
یکی از سازمان بیمه می ناله یکی از بانک شاکیه یکی از کمیته امداد می گه و...
گرانی یک مشکل اقتصادیست که مردم باهاش کنار می ان ولی ظلم چیزیست که هیشکی باهاش کنار نمی آد
و ظلم تو کشور بی داد می کنه
ظلم باعث ایجاد حس ترس در مردم میشه و این ترس ...
و این ترس مشت مشت جمع میشه ، سنگ به سنگ بالا می ره و بدل به کوه عظیمی از خشم می شه
باید از اون خشم ترسید
تاریخ به یاد داره که شوروی ابرقدرتی بود که بمب اتم داشت ؛ آدم فضا می فرستاد ، وسیعترین کشور جهان بود ؛ کلی متحد داشت ولی ...



تو کشوری زندگی می کنیم که سردار سابق نیروی انتظامیش به خاطر فساد مالی برکنار میشه
رئیس قوه ی قضائیش به خزانه ی نظام دست برد زده!
برادر رؤسای دو قوه عامل دلالی و رشوه گیری است
بزرگترین اختلاس های تاریخ کشور در دولت پاک دست اتفاق می افته
پ.ن
من زیاد نگران بابام نمی شم
مامانم گفته که تا دوسال دیگه همه چیزمونو می فروشیم می ریم استانبول خونه می خریم... به مامانم می گم شوخی شوخی می گی یا جدی می گی ؟ میگه جدی می گم
میگم تا تنوره داغه و عصبانی هستی همه چیزو بفروشیم بریم! میگه نه جدی جدی میگم تا دوسال دیگه می ریم استانبول!(حالا معلوم نیست سر حرفش بمونه یا نه... اگه ما بریم کل خونواده پشت سرمون میآن اصلا خالم همون هفته اول پامیشه میآد... همه به فکر رفتنن ولی انگار هیشکی جسارتشو نداره ، فقط کافیه یکی بره راه را واسه اومدن بقیه باز کنه (!

انسان عشقش را که از دست می دهد انگار که چیزی را گم کرده باشد ؛ پریشان می شود و آتشی در دل شعله می کشد

شاید هنوز خیلی ها نمی دانند که دل سرزمین حاصل خیزی است که وقتی می آیند و بذر مهر و علاقه را در آن می کارند ، آن مهر به سرعت جان می گیرد ، بزرگ می شود ، چنان باغی سرسبز که به آن عشق می گویند اما در رفتن های نابهنگام گویی آتشی را در آن باغ رها می کنند ، باغ شعله می کشد ، دل می سوزد و دیگر هیچگاه مثل آن روز ها حاصلخیز و بارور نمی شود
بنویسنده روزبه معین

پ.ن
برای دانلود آهنگ ترکی cani yanar از vasef azimov   کلیک کنید
معنی شعر تو سایت کمی اشتباه است
امشب از اون شباییه که دلم گرفته، انگار دلم دنباله بهونه می گرده تا گریه کنه

او کسی بود که آیت الله ساخت اما آن او را حجت الاسلامش خطاب کرد

10 ساله بودم که ریاست جمهوریش تمام شد و تنها چیزی که می دانستیم این بود که کسی او را دوست ندارد
از رفتنش همه خشنود بودند
در دنیای کودکانه ام دلم برایش می سوخت ، به مادرم می گفتم نمیشود نرود ، باز رئیس جمهور بماند؟
آن روزها برای مادرم این حرفم آنچنان شیرین بود که تا حرف رفسنجانی می شد ؛ می گفت پسر من از رفتن رفسنجانی ناراحته!
.
.
.
الان 20 سال می گذرد
اعتراف می کنم که این بار نیز برای رفتن رفسنجانی غمگینم
او هنوز کارهای ناتمام فراوانی داشت
یک نفر گفت 82 سال برای او کم بود


من عاشق بادیگارد بابام شدم

پاشو لنگه ی ظهر شد چقدر می خوای بخوابی ، پاشو یکم درساتو بخون...
علی با فریادهای مادر از خواب بیدار شد ، پلکهایش را به زور از هم وا کرد... زیر لب غرغرکنان لحاف را کنار زد
.
.
.

در آشپزخانه ، مادر لیوان بزرگ چدنی علی را پر چای کردو روی میز گذاشت. علی دست و صورت شسته وارد آشپزخانه شد و با اخم مشغول شیرین کردن چای شد که یهو بی حرکت ماند!
مادر بلافاصله محکم زد پس گردنش و گفت تو نمی خوای دست از این چالش مانکن برداری؟!!!
علی پوزخندی زد و گفت نه! ... خوبه بروسلی نشدی مامان خان و الا کسی زنده نمی موند! ...
علی گفت با امیرحسین اینا قرار دارم ، می رم خونشون ... که مادر حرفای علی را قطع کرد و گفت لازم نکرده ، تو این آلودگی هوا مدارسو تعطیل کردن که بشینی خونه درساتو بخونی علی گفت مامان تو را خدا اینقدر درس درس نکن من دکتر بشو نیستم مامان گفت آخه پسر تو با الناز فرقت چیه؟ نگاش کن ... صبح زود پاشوده داره درس می خونه ... این بار علی حرفای مامانشو ناتمام گذاشت و درحالی که در حال دور شدن از آشپزخانه بود بلند می گفت ای خدا چرا منو دوقلو آفریدی ای خدا این الناز شوهر کنه بره از دستش راحت بشیم
لحظاتی بعد ...
علی : مامان خان من دارم می رم خونه ی امیرحسن
مامان : پسر جان این رقصیدن برای تو نون نمی شه
علی درحالی که صورت مامانش را می بوسید گفت اگه مامان مهربونم اجازه بده برم تمرین کنم مطمئن باش که گروه ما برنده ی مسابقات می شه
علی در حال اصرار بود که زنگ در به صدا دراومد ...
علی خوشحال شد نه واسه خاطر اومدن پدرش که واسه خاطر ناصر
پدر علی همین که وارد شد کیفش را گذاشت و کتش را آویزان کرد و آستین های پیرهنش را بالا زد که وضو بگیرد برای نماز اول وقت
پدر علی : حاج خانوم تا من نمازمو می خونم ناهار منو بکش که باید دوباره برگردم جلسه ... این کنگره ی آمریکا قانون ایسا را دوباره تمدید کرده ، پدر ما تو وزارت خونه در اومده ... جلسه پشت جلسه ...
علی به مامانش چشمک زد و از دور برای چندمین بار بوسید و بادست بای بای کرد و در را بست و با خوشحالی از پله ها پایین دوید
ناصر تو ماشین نشسته بود و داشت ساندویج می خورد
علی پرید تو ماشین و بدون سلام گفت ناصر جان زود باش منو برسون خونه دوستم تا بابام برنگشته بر می گردی
چند لحضه طول کشید تا ناصر لقمه دهانش را بجود و بعد گفت سلام پسر خوشتیپ باز می خوای منو تو چه دردسری بندازی؟!
علی گفت این دفعه هیچ دردسری نیست فقط عجله کن ...
.
.
.
علی وارد خانه امیرحسین شد ، امید و نیما و زکریا (!!!) هم آمده بودند و قبل از آمدن علی تمرین رقص را شروع کرده بودند
علی پشت پنجره رفت و رفتن ناصرر را تماشا کرد امیر حسین دست رو شونه ی علی گذاشت و گفت داداش ، علی ،یه مدته تو خودتی ؛ چیزی شده؟ علی نگاهی به امیرحسین کرد و دوباره از پنجره بیرون را نگاه کرد بعد کمی سکوت گفت: من عاشق بادیگارد بابام شدم
پ.ن
می دونم تو ایران مسابقه رقص نداریم ولی این داستان کاملا تخیلی است



دوست داشتم دوقلو بودم!

اگه قضاوت نشم و متهم به غرب زدگی نشم! باید بگم سال نو میلادی را دوست دارم ، جشن نمی گیرم اما ته قلبم همیشه برای آغاز سال نو میلادی هیجان دارم
نوروز خیلی سنتی است برعکسش سال نو میلادی امروزی تره و همینطورنیمه شب بودن و بوسه ی وسط خیابون لحظه ی آغاز سال نو این جشنو رمانتیک میکنه
جمعیت بیشتری سال نو میلادی را جشن می گیرن و آتیش بازی باشکوه و جمعیت انبوه میادین شهر این جشن را هیجان انگیز می کنه
 پ.ن
شبکه فارسی وان دیگه پخش نمیشه و تعطیل شده
کلی سریال خوب ازش به یادگار دارم ، سریال هایی که اگه بازم پخش بشه بازم میبنم
سریال فریحا ، الیسا ، درآرزوی ازدواج ، حریم شکسته و البته برنامه چندشنبه با سینا
یه سریال جدید از جم پخش میشه به اسم اوکیا به نظر سریال خوبی می آد دوقسمتشو که دیدم خیلی خوب بود
راستش با دیدن این سریال اوکیا دلم خواست دوقلو بودم! به نظرم دوقلو بودن یه اتفاق بالیوودیه خیلی افسانه گونیه! البته دوقلوی غیرهمسان خواهر و برادر بهترین حالتشه