به وبلاگ من خوش آمدید

دلم تو را می خواهد

خیلی استرس دارم
امروز یکی از پراسترس ترین روزای زندگیمه
آنگونه که زندگی می کنم را دوست ندارم من آنطور که می خواهم نمی توانم زندگی کنم
آنچه که برای دیگران مسیر عادی زندگیست برای من آرزو و یک رویاست
آرزوهام و رویاهام برام خیلی دور و دست نیافتنی شدن دیگه
استرس دارم
اما هنوزم برای آرزوهای دست نیافتنی ام می جنگم
خسته ام اما از پا نایستاده ام
سرنوشت با من هر آنگونه که می خواهد تا می کند
من همجنسگرام
این مسیر زندگی کردن برای من نیست
من خوشحال نیستم دلم گریه می خواهد دلم آغوش تو را می خواهد
و تو ...
... نیستی

 

همجنسگرایی زاییده ی طبیعت است با طبیعت نمی توان جنگید




مستندی از بی بی سی پخش شد با عنوان « رانده از ایران» ساخته ی فرید حائری
مستند تاثیرگذاری بود بلاخص سرنوشت تلخ پسری ترنس بنام آترین که در 28 سالگی در تورنتو با بریدن آلت تناسلی اش خودکشی می کند
مستندی دربارهی زندگی همجنسگرایان و ترنس هایی که از خانواده و کشور خود رانده می شوند و در بیراهه ای نافرجام و بی رحم گم می شوند
عشق به فرزند آنقدر بزرگ و عمیق است که حتی مجرم بودن فرزند هم مانع از عشق پدر و مادر نمی شود چه برسد همجنسگرا بودن ؛ اما دلیل رانده شدن فرزندان سرزمین از خانواده هایشان چیست؟
شاید ریشه ای تمام معضلات جامعه ی ما نهفته در یک جمله باشد "من نمی پسندم پس نباشد"
جمله ای که ناشی از یک تعصب کورکورانه و بیمارگونه است
میدانم و یقین دارم اگر روزی بزرگترین راز زندگی ام را با مادرم و پدرم در میان بگذارم و با صدایی لرزان و چشمانی گریان به انها درباره ی احساساتم و همجنسگرایی ام بگوییم هرگز مرا رها نخواهند کرد ؛ مرا از خانه بیرون نخواهند کرد اما می دانم قطعا انها نیز خواهند گریست نگران خواهد شد حتی شاید عصبانی بشوند نصیحت بکنند بخواهند چاره ای برای درمان بیابند!!! این آشکارسازی شجاعتی است که هنوز در من جوانه نزده است
مستندهای اینچنینی بیشتر حس ترحم را برمی انگیزد و هشداریست که فرزندان همجنسگرای خود را رها نکنید ولی برطرف کننده ی حس نگرانی والدینی که فرزندانشان همجنسگراست نمی شود؛ پدران و مادرانی که با این باور بزرگ شده اند که همجنسگرایی همان همجنسبازیست و همجنسبازی همان بچه بازیست. هیچ آگاهی از این ندارند که دو همجنس هم می توانند به هم دل ببندند و به پای هم پیر شوند ... دیدگاه آنان فقط فاعل و مفعولیست
کاش مستندی درباره ی موفقیت های همجنسگرایان ساخته شود از رئیس جمهورها و نخست وزیران آشکارا همجنسگرا... از بازیگران و خوانندگان معروف همجنسگرا ... از همجنسگرایان قهرمانان المپیکی که برای کشورشان باعث افتخار می شوند
از ازدواج همجنسگرایان ... از خوشبختی و شادیها و کامرواییشان مستندی ساخته شود تا الگوی مناسبی برای دیگر همجنسگرایان  باشد؛ امیدی برای ناامیدان و مرحمی برای زخم دیدگان و آب بر آتشی برای دل نگران پدران و مادران


در مستند « رانده از ایران » همجنسگرایان و ترنس هایی در قاب دوربین به تصویر کشیده شدند که آزرده و رنجیده از زندگی ، افسرده و ناامید وبا چشمانی گریان به لنز دوربین خیره می ماندند چرا که نتوانسته بودند با متفاوت بودنشان کنار بیایند
اما این تفاوت زبیاست اینکه از بین میلیاردها انسان ساکن زمین فقط چند درصد همجنسگران ، این متفاوت بودن هیجان انگیز است اما ما عجیب و غریب و موجودات ناشناخته ای نیستیم که زندگی کردنمان بادیگران متفاوت باشد
اگر باری دیگر امکان تولد داشتم دوست دارم باز همجنسگرا به دنیا بیایم
نیازی نیست همه را راضی کنیم که ما را بپذیرند... اصلا اینکه همه ی مردم دنیا به یک شکل بیاندیشن ناممکن است...سختی و افسردگی فقط برای همجنسگرایان نیست ، دگرجنسگرایان هم قلبشان می شکند ، تحقیر می شوند ، غرورشان می شکند ، افسرده می شوند و دست به خودکشی هم می زنند
همجنسگرایان تنها رانده شدگان این سرزمین نیستند و پدرانی که فرزندان همجنسگرای خود را از خانه و سرپناهشان از آغوش گرم خانه از آرامش نهفته در صدای پدر و نگاه محبت آمیز مادر محروم می کنند  همان پدرانی هستند که اگر دختر می داشتند دختران خود را در کودکی عروس می کردند یا با تفکران متعصبانه کورکورانه خود ، عشق فرزند دگرجنسگرایشان را تباه می کردند
عشق به فرزند قابل معاوضه نیست... پدران و مادرانی که فرزندان خود را از خود می رانند ؛ بیمارند
فرزندان رانده شده چه همجنسگرا چه دگرجنسگرا حتما در هزارتوی جامعه گم می شوند
کاش پدران و مادرانمان می دانستند که عشق به همجنس نه یک بیماریست و نه غیر طبیعی و نه رفتاری که باعث نگرانی شود
همجنسگرایی یک افتخار است یک غرور است یک رخداد هیجان انگیر است
همجنسگرایی زاییده ی طبیعت است با طبیعت نمی توان جنگید
اما فرزندان همجنسگرای این سرزمین تنها قربانیان این تعصب کورکورانه نیستند
چه بسیار دختران و پسران دگرجنسگرایی که به دلیل تعصبات و تفکرات بیمارگونه ی پدرانشان از خانواده رانده می شوند و در بیراهه های زندگی هلاک می شوند
 یکی از آشنایان نزدیکمان ، پسرش عاشق دختر می شود اما پدرپسر مخالفت می کند ، پسر خود به تنهایی به خواستگاری می رود و ازدواج می کند و الان بیش از 5 سال است که پدر از پسرش قهر است و او را به خانه راه نمی دهد!!!
اما فرزندان این سرزمین تنها قربانیان این کره ی خاکی نیستند
داستانی از عشق دو جوان افغانی را خواندم که با مخالفت خانواده مواجه می شوند و دختر و پسر باهم فرار می کنند اما پس از گیرافتادن در چنگال بی رحم پدرانشان ، سر بریده می شوند
و انگار هنوز برای بعضی از مردمان سرزمین من ، عشق ، گناهیست کبیره!

 

این سرنوشت غم زده


یک عاشق آزرده برای بهتر شدنش تلاش می کند حتی برای بهبودی احساس رنجیده اش هر چه در چنته داشته باشد را به کار می بندد تا که فراموش کند
اما مگر می شود آنچه که در درون آدمی است را از خود جدا کرد؟!
مگر می شود درخت ، شکوفه دادن را فراموش کند؟ یا که دریا به ساحل نرسد هرگز
شیدایی کورکورانه ی من شبیه همین است
کیلومترها دور و چشم به راه بستنی بی پایان
این سرنوشت غم زده ، هر شب مرا درون خود می بلعد
تو را می جویم آنجا
تو را می خوانم هرشب
درون هر شعری غمی از احساس من در آن نهفته است
درون هر آوازی آهی از قلب من در آن پنهان است
احساس مرا می خوانی؟
قلب مرا می شنوی؟
در پس هیاهوی این شهر در کوچه ی دلتنگی ، تو نیز مرا می جویی یا نه؟

باورکن


گاهی گمان می بری زمان که بگذرد کهنه شود آن خاطره
زمان که از چنگ برفت بوی خوش گلشن شود آن خاطره
از دور اغوا کند مصرع گم شده ی شعر تو را
گاهی گمان می بری گر دیوانه و مجنون شوی...
آن خیال مَحال به مُحاق رود در شب بی ماه
شب که شد 
دیوانه شود دلداده ی هر قصه ای در حسرت و آه
باورکن ...
باورکن نشود فراموش کرد آن همه دلبستگی ها را
چه در کنج خاطره ای کهنه چه در مرز ذهن به جنون نشسته
برای دانلود آهنگ بدون کلام weeping eyes از گروه anna rf کلیک کنید