به وبلاگ من خوش آمدید

چو دهانم بگرفتی به درون رفت بیانم


اینکه من هنوز نمرده ام نه اینست که نمرده ام
هزاران بار جان کنده ام هزاران بار به خاک سپرده شده ام
هر روز یه کم ، کم کم بخشی از وجودم به دردناک ترین شکل می میرد خاکستر می شود ولی هرگز تمام نمی شود
این ناتمامی و تکراری هر روزه ، بال و پر می شکاند؛ زخمِ عمیقی می نشاند
خیلی درد می کنم همه ی جانم
مگر ممکن است اینقدر چشم به راه ماندن و نمردن
در احمقانه ترین تصوراتم او برمیگشت و مرا رها نمی کرد
گمان می کردم اونم عاشقه فراموشم نمی کنه
همچو برگ سبز به اشتباه روئیده در زمستانم
که به رویای خورشید و بهار ، عاشق زمستان شد
کاش ممکن بود چون صبح بخیر شیرینی از نو متولد شد از خاکستر سرد تاریک سر برآورد و به آغوش کشیده شد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر