به وبلاگ من خوش آمدید

من الان یه زامبی شدم



تو مسیر زندگی اتفاقهایی برات می افتن که تبدیل می شن به بزرگترین شکنجه
باهام کاری کرد که دیگه نتوونم عاشق شم و این بزرگترین شکنجه است
بدترین حس وقتی است که بهت به قبولونن که جنده ایی در حالی که تا حالا حتی سکسم نداشتی
غم انگیزترین لحظه ی زندگی از وقتی شروع می شه که آرزویی نداشته باشی و هیچ چیز برات لذت بخش نباشه و حتی نتوونی خودتو بُکشی
دردناکترین درد وقتیه که تو را هم تبدیل به زامبی ات کنن و تنهایی را به هر چیز دیگه ای ترجیح بدی
خیلی تلخه خیلی...
آدمی زادی که فطرتا اجتماعیه آدمی زادی که فطرتا عاشق می شه آدمی زادی که محل زندگی شو ، عشق تبدیل به خونه می کنه ؛ تنهایی را ترجیح بده
و انوقدر تلخینه تو ذهنش داشته باشه که اگه تا پایان زندگی شم اشک بریزه باز هم غمش تمومی نداره
بعضی وقتها فکر می کنم که اگه غم رو دوشمو به کوه سوار می کردند داغون می شد
و پسری از جنس احساس مگه چقدر می توونه تحمل داشته باشه که خوشبختی بقیه را ببینه و خودشو تک و تنها احساس کنه
تنهایی که تو هیچ دریایی نشه غرقش کرد
تنهایی که تو هیچ جنگلی گم نشه
تنهایی که پشت هیچ کوهی نشه قایمش کرد

حالا من با این حس تهوع چیکار کنم ؟
تهوع از کیر تهوع از آغوش تهوع از کلمه ی چندش آور عشق تهوع از جمله ی بی مفهوم تو مال منی ...
حالا من با تلخی دم و باز دم این جسم بی روح چی کار کنم؟
حالا من می توونم خدایی که باورش ندارمو باور کنم؟
چرا باید زخمها کاری باشن؟
چرا بال پرواز را طوری می شکنن که دیگه هرگز نتوونی پرواز کنی؟
از گوش هایم تنفر دارم
از این گوشهایی که ملتمسانه صدای دوستت دارم را تمنا می کرد
تهوع دارم از تمام صداهایی که در گوشم می پیچند و منو یاد هرزگی احساسم می اندازند
و من چه ارزان زندگی مو باختم
اشکهایم کی بند خواهند آمد؟
وقتی که اشکها بند آمد تازه متوجه بزرگی فاجعه ای که برات افتاده می شی
تازه متوجه اشتباهاتت می شی اشتباهاتی که مثل پتک به سرت فرود می آن
و این غرور ...
غروری که انگار برام دیگر مفهومی ندارد
و اینبار قلبم را پر می کنم از سنگ
گوشهایم را کر می کنم
لبانم را بی هیچ نخی می دوزم
چشمانم فقط نفرت را می شناست
و این من ...
 منی که سالهاست مرده ام فقط سالها بعد...
 شاید سالها بعد دفنم کنن
و مرگ یعنی حتی از آهنگ نوازش سیاوش قمیشی هم متنفر بشی
و تنهایی یعنی تمام ناگفته هاتو فقط بتوونی تایپ کنی

۶ نظر:

  1. بهت پیشنهاد میکنم گذشته را رها کنی و به اینده فکر کنی و هیچوقت امیدت را به زندگی قطع نکنی . احساس میکنم بعضی از مسائل زندگی را خیلی بزرگ میکنی . کمی بیخیال باش پسر :) همه ماها مشکل داریم تو زندگی حتی اونایی که ازدواج کردند هم مشکلات فراوانی دارن . همانطور که خودت تو این پست گفتی تو مسیر زندگی اتفاقات خیلی خیلی بدی برات اتفاق می افته و تو باید اونا را کنار بذاری و به زندگی و آینده فکر کنی

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. دلم اسباب بازی نیست که بشکنه و بشه از بازار دوباره خرید
      من خیلی وقته که امیدی برای زندگی ندارم
      بازی با احساس و صدمه ی عاطفی اونقدر بزرگ هست که نیازی به بزرگ نمایی نداره و قابل مقایسه با بقیه ی مشکلات نیست
      گذشته رو هرگز نمیشه فراموش کرد ... هرگز و هرگز

      حذف
  2. شاید این مملکت هم بی شباهت به راکن سیتی نباشه!
    فکر نکن خودت تنها زامبی اینجا هستی... ما همه با هم تنها هستیم!

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. من تنها زامبی نیستم ... اتفاقا بقیه زامبی ها منو به زامبی تبدیل کردن

      حذف
  3. چرا توی این وبلاگ همه انقدر نا امیدانه و منفی درباره زندگی صحبت میکنن؟
    والا تو این دنیا و جامعه منم مشکل دارم از خیلیام بیشتر ولی اصلا نا امید نیستم.خوب زندگی یعنی همین...
    مگه اصلا تو دنیا کسی هست ک مشکل نداشته باشه؟

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. بستگی به این داره که مشکلت چی باشه
      فکر نکنم معنی زندگی نادیده گرفته شده هویتت باشه
      فکر نکنم بازیچه قرار گرفتن احساس و شکستن دل قابل مقایسه با سایر مشکلات باشه
      کسی که هویتشو ندادیده بگیرن افسرده میشه کسی که دلش را بشکنن ناباور میشه نسبت به احسلس دیگران و پر میشه از بی اعتمادی
      کسی که افسرده باشه و ناباور و بی اعتماد هم باشه؛ احساس خستگی خواهد کرد و آدم خسته قطعا نا امید میشه به زندگی
      آخه مگه تحمل آدما چقدره؟

      حذف