به وبلاگ من خوش آمدید

دوست پسره من نشد

باران میبارید
آسمان گریستن میکرد
گفت راهت دوره
بغضی گلویم رو فشرد
الکی بهوونه می اوورد ... اصرار کردم ... گفت راهت دوره  ... مرو نمیخواست ... فهمیدم به روی خود نیاوردم ...  تحقیر شدم
گفت به اون پسره بی محلی کن ... ارزشه تو رو نداره ...
غصه ام گرفت
آری غصه ام گرفت سخت
آسمان از غصه من گریستن میکرد
خواستم بگویم آسمان از غصه من میگرید . نگفتم
زبانم الکن شده بود ... من به چه می اندیشیدم و او به چه ...
فراموش کرده بود که اصلا من چرا شماره اون دیوونه رو به او د اده بودم
زبانم الکن شده بود و ذهنم کند ... نمی دانم چه گفتم ... اگه پشت تلفن نبود ... اگه رخ در رخ بودیم ؛ تف میکردمش ... باپشت دست چک میکشیدم زیر گوشش ...
بعد خداحافظی ...
گریه کنان با آسمان دراین اندیشه بودم که او با خود چنین میگوید حالا " به امیر بی توجهی کن اون ارزش تو رو نداره "

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر